✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
کتاب وضعیت بی‌عاری💙 🖋نوشته حامد جلالی 📘 «حلیمه» دختر مسلمانی که زندگی پر فراز و نشیبی داشته به روای
• ✨تڪہ‌اے از ڪتاب^_^ سر پیچ خیابان، دو نفر جلویم را گرفتند. به‌سمت خیابان پهلوی فرار کردم. دو نفر هم از طرف چهارشیر به‌اصطلاح جلویم سبز شدند. دو دغدغه بود که خیلی ناراحتم می‌کرد؛ اول شب‌نامه‌هایی که نتوانستم به صاحبانش برسانم و دوم حلیمه که لب کارون منتظرم نشسته بود. هرچه التماسشان کردم تا بگذارند به خواهرم اطلاع بدهم گوش ندادند. چشمم را بستند و پرتم کردند توی ماشین. ماشین با سرعت حرکت کرد و بااین‌که به‌اصطلاح چشمم را بسته بودند، سرم را هم زیر گرفته بودند. بالأخره ماشین ترمز کرد و با ضرب پیاده‌ام کردند و داخل ساختمانی رفتیم. از چند در رد شدیم. بی‌انصاف‌ها مرا با چشم بسته می‌بردند. بعد از هر در پایم می‌گرفت پاگرد و زمین می‌خوردم.  🌱_• @eshgss110 ____