✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#بازمانده☠ #قسمت6🎬 بهترید؟ سرم را پایین می‌آورم و انگشتانم را به بازی می‌گیرم. -بله! سرش را تکانی
🎬 -سلام! به آرامی زیر لب زمزمه می‌کنم: -سلام. سرم را بالا می‌آورم. ساعتش را نگاه می‌کند. -توانایی ادامه‌ی بازجویی رو دارید؟ نفس عمیقی می‌کشم و کمر صاف می‌کنم. -بله -تا اونجایی که می‌دونم با مقتول رابطه‌ی نزدیکی داشتید؛ درسته؟ چندسال باهم بودید؟ تک‌تک خاطراتم جان می‌گیرند و مثل نوار فیلم، از جلوی چشمم عبور می‌کنند. -چندسالی میشه! انگار جوابم کافی نبود که همچنان منتظر، به چشمانم خیره می‌شود. -از دبیرستان! همکلاسی بودیم. -توی اظهارات اولیه‌تون نوشتید که یک هفته برگشته بودین شهرستان! -درسته، می‌خواستم قبل از شروع ترم جدید با خانوادم باشم. -اخرین بار کی باهاش تماس گرفتید؟! -گمونم دو یا سه روز بعد از اینکه رسیدم شهرمون. بعدش دیگه فقط پیام می‌دادیم. -بهش اطلاع ندادید که دارید برمی‌گردید؟ -تو راه بهش پیام دادم که دارم میام. -خانم افشار ازتون می‌خوام یکبار دیگه درست و واضح چیزی که دید رو تعریف کنید. می‌خوام تمام جزئیات حادثه رو بگید. چشمانم را محکم فشار می‌دهم و سکوت می‌کنم. -من که یکبار همه چیز رو بهتون گفتم. چرا می‌خواید با دوباره شرح دادن ماجرا، حالم رو خراب تر از اینی که هست کنید؟ -خیلی خب! دوباره می پرسم. چرا با وجود دیدن جسد دوستتون تو وان حمام، به جای تماس با اورژانس، از خونه به سرعت خارج شدید؟ -من…من ترسیده بودم. اصلا انتظار همچین اتفاقی رو نداشتم. نمی‌دونستم باید چیکار کنم. وقتی با اون وضع تو حموم دیدمش حالم انقدر بد شد که بدون فکر، فقط از خونه خارج شدم. وقتی داشتم از پله‌ها پایین می‌رفتم یهو پام لیز خورد و بعدش دیگه یادم نیست. -شاهدی برای حرفاتون دارید؟ -نه. من اونجا تنها بودم ولی بچه‌ها می‌تونن بگن که برای چی اونجا بودم. -اون زمان با کسی صحبت نکردید؟ اگر صحبت کردید، با کی و چه ساعتی؟ -قبل از اینکه برم خونه داشتم با بهاره تلفنی صحبت می‌کردم! کمی سکوت می‌کند. -متاسفم ولی هیچکدوم از چیزهایی که گفتید نمی‌تونه اثبات کنه که شما بی‌گناهید. ما از دوستاتون سوال می‌کنیم؛ اما شما نیاز به شاهدی دارید که تو صحنه حاضر بوده باشه. یکم فکر کنید. هیچ وسیله‌ای یا هیچ مورد عجیبی نظرتونو جلب نکرد؟ کلافه سعی می‌کنم ذهنم را به عقب برگردانم. تازه یادم می‌آید. دوفنجان خالی روی میز بود و چند نخ سیگارِ سوخته، روی زمین! امید مثل دریچه‌ای از نور به سمت قلبم هجوم می‌آورد. -چرا؟ چرا...؟! ✍🏼بہ‌قݪــــم: 👥-خانم‌ها نیـکوکـار/ بـابـاش‌پور 🌱_• @eshgss110 __