#بازمانده☠
#قسمت35🎬
دستش را میان موهایش فرو میکند. انگار که میخواهد تکتک موهایش را از ته بکند!
-گفتم لابد یادش رفته یا سرش شلوغه! زنگ زدم به همکاراش...
همشون گفتن که دیگه از شب دوم ندیدنش!
یه لحظه حس کردم دنیا داره دور سرم میچرخه! اونجا بود که برای اولین بار مُردم!
هنوز صداش یادمه. وقتی آخرین بار بهم زنگ زد. خوشحال بود. آروم و قرار نداشت.
میگفت میخواد یه قرارداد جدید ببنده. از اون شرکت کلهگندهها که همه سر و دست میشکونن که بهش برسن! از اونا که فقط تو خوابش میدید!
نفسش را محکم فوت میکند.
-دیگه زمان و مکان حالیم نبود. پاشدم رفتم جنوب. تکتک خاکای اونجارو زیر و رو کردم؛ اما نبود که نبود!
بیمارستانا! اداره پلیس! سر...سرد خونهها! فرودگاه! راهآهن! دیگه نمیدونم کجارو باید میرفتم که پیداش کنم! یه تیم همراه برده بودم! وقتی که دیگه کار طول کشید مافوقم گفت باید تیم و برگردونیم! گفت کارو میسپاره به بچههای جنوب!
اونا برگشتن. اما من موندم! هفته سوم بود که ردشو زدن. تو یکی از لنجها. دیگه جنوب نبود...رفته بود عربستان!
وقتی فهمیدم، انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرم!
راحیل من اونجا چیکار میکرد اصلا؟!
رفتم دنبالش! اونجارم گشتم. بالاخره پیداش کردم. اما دیگه خودش نبود! فرو ریختم! شکستم! تیکه تیکه شدم! غیرتم له شد!
واسه یه مرد سخته...خیلی سخته...وقتــ...وقتی ببینه زنش...
دیگر اشک امانش نمیدهد. هقهق میکند!
صدای گریهاش با باد همنوا میشود و از لابهلای شاخههای خشکیده به آسمان میرود.
-معصومیتش، حیاش، عفتش! همه و همه رفته بود! هنوز اون نگاهش یادمه. وقتی رفتم تو اون خراب شده!
انگار فقط من نبودم که برای بار دوم مردم!
اونم مرد! با دیدنم!
راحیل من همون جا جون داد! نو عروسم همون جا مرد!
جای راحیل من تو اون هرزه خونه نبود...به ولله که نبود!
اگه بهم نمیگفتن اون که اونجا جلو این همه چشم ناخلف و نامحرم وایساده زنته، راحیلته، اصلا نمیشناختمش!
میخواستم باهاش صحبت کنم ولی همش ازم فرار میکرد!
تا منو میدید تو هزارتا سوراخ موش قایم میشد...!
✍🏼بہقݪــــم:
👥-خانمها نیـکوکـار/ بـابـاشپور
🌱_•
@eshgss110
__