علی اصغر دیگر تشنه نمی‌ماند بغض عسل ترکید. یک همدرد پیدا کرده بود. زیر لب با رباب زمزمه کرد: « تو هم مثل منی خانم جان. فقط تو می فهمی ناامید شدن مادر یعنی چی. تو میدونی یه مادر چی میکشه وقتی شیر داشته باشه و بچه توی بغلش نباشه. خانم! تو هم برای گهواره خالی لالایی خوندی...» ادامه را در اینجا بخوانید http://fna.ir/3e2iiy