مادری که با شهیدش ندای فرمانده را لبیک گفت 🔹پیرزن، همان‌طور خیره مانده بود. سکوتش آن‌قدر سنگین بود که فکر کردم توان حرف‌زدن ندارد. «حاج‌خانم سواد دارین؟» سرش را بالا برد. یعنی که نه. «می‌خواین براتون بنویسم؟» اشک دوید توی چشم‌های رنگیِ فارغ از دنیایش. 🔹فضا جان می‌داد برای انقلاب احساسات. فکر کردم چشم او هم خیسِ تب‌وتاب آنجاست. «حاج‌خانم، اسمتونو بنویسم؟ اسمتونو می‌گین؟» اشک‌هایش غلتید و عاقبت لب‌ از لب برداشت «اسم ندارم!» نگاهش کردم. مات، نگاهش کردم. «بنویسین مادر شهید صمدی!» 🔸️گزارش کامل را اینجا بخوانید @Fars_Zendegi