شهیدِ دیپلماسی در آخرین دیدار با خالهای که بوی مادر میداد
🔹آخرین دکمه پیراهن آبیاش که تا روی گلو میآمد را بست و گفت: خالهجان این پیراهن برای من داستانش فرق میکند، من با این لباس خاطره روزهای سخت و کم نیاوردنها را به یادم میآوردم، باید این لباس باشد تا یادم بماند چه چیزها کشیدم و از کجا به کجا رسیدم.» این بخشی روایت «سید کبری امیرحسینی» خاله شهید حسین امیرعبداللهیان است.
🔹انگار میدانست آخرین دیدار است که کنار من جلوی در نشست، میگفت: مادرجان میخواهم کنار خودت بشینم، شما بوی مادرم را میدهی...
🔸گزارش کامل را
اینجا بخوانید
@Fars_Zendegi