🔸بخاطر کمک به رفیقش؛ ماشینش رو فروخت... |حسن درآمد خوبی داشت. بهش می‌گفتم: تو چرا پس‌انداز نمی‌کنی؟ می‌گفت: جایی که لازمه پس‌انداز می‌کنم... چندتا دختر یتیم رو به سرپرستی گرفته بود. چند ماه قبل از شهادتش هم یه روز آمد خونه و گفت: سند ماشینو می‌خوام. گفتم: می‌خوای چیکار؟ گفت: لازم دارم... ماشین رو برد و فروخت. گفتم: چرا فروختیش؟ گفت: لازم بود... من هم که معمولا خیلی سؤال نمی‌کردم، دیگه چیزی نگفتم... ▫️بعد از شهادتش یکی از دوستاش آمد و گفت: " همسر من باردار بود و هزینه‌ی بیمارستان هم زیاد. خیلی به این در و اون در زدم که بتوانم وامی تهیه کنم، اما نشد. از دوستانم کمک خواستم، اما باز هم کار به جایی نبردم. یه روز به نیتِ دردُ دل به حسن گفتم: نزدیک زایمان همسرمه و به مشکل مالی برخوردم. حسن سوئیچ ماشینش رو بهم داد و گفت: همین الان ماشین رو بفروش و هزینه کن. گفتم: من دارم باهات دردُ دل می‌کنم و اصلا توقعی ندارم. و سوئیچ رو برگردوندم... اما حسن خودش رفت و ماشینش رو فروخت و پولش رو آورد بهم داد..." بنده خدا می‌گفت: من می‌خوام پولی که شهید بهم داده بود رو به ما برگردونم... منم گفتم: شهید خودش این پول رو به شما هدیه داده، پس منم این پول رو پس نمی‌گیرم... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی‌دانا 📚منبع: کتاب " زندگی به سبک شهدا " به‌روایت مادر شهید ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: