🇮🇷⚘۲۱
فروردین،
سالروز شهادت صیاد دلها ،
#سپهبدعلی_صیادشیرازی
📖
داستانک:
(۱) اوايل انقلاب ژيان داشت. بهش مى گفتم: «بابا، اين همه ماشين توى پاركينگ موتوريه، چرا يكيش رو برنمى دارى، سوار شى؟»
🔸️
مى گفت: «همين هم از سرم زياده»
از استاندارى دو تا حواله پيكان فرستادند. هر پيكان، چهل و پنج هزار تومان;يكى براى صياد، يكى براى من.
صدايش را در نياوردم. نود هزار تومان جور كردم و ريختم به حساب.
ناراحت شد.گفت: «كى پيكان خواسته بود؟»ماجرا را گفتم.گفت «پولم کجا بود؟
ژيانش را گرفتم. فروختم بيست هزار تومان. بيست و پنج هزار تومان هم براش وام گرفتم تا خيالش راحت شد.
🔸️چند سال بعد، ستاد مشترك ارتش بهش حواله حج داد. قبول نكرد که با پول ستاد برود.
🔸️
پيكانش رو فروخت ، خرج مكه اش كرد.
**************************
(۲) مثل كارمندها نمى آمد ستاد كل، كه هفت ونيم يا هشت صبح، كارت ورود بزند و چهار بعد از ظهر، كارت خروج.
🔸
زود مى آمد و دير مى رفت،
خيلى دير.
مى گفت:
🔸
«ما توى كشور بقية الّله هستيم. خادم اين ملتيم. مردم ما رو به اين جا رسوندن، بايد براشون كار كنيم. »
**************************
(۳) آمده بود بيمارستان. كپسول اكسيژن مى خواست، امانت براى مادر مريضش.
سرباز بخش را صدا زدم، كپسول راببرد. نگذاشت.
هرچه گفتم: «امير، شما اجازه بفرماييد.»
🔸
قبول نكرد، اجازه نداد.
خودش برداشت.
گفت:
«
نه! خودم مى برم.
براى مادرمه»
*************************
(۴) قرار بود بهش درجه
#سرلشگرى بدهند.
گفتيم: «
به سلامتى مباركه بابا.»
خنديد. تند و سريع گفت:
🔸«خوش بحالم. امّا درجه گرفتن، فقط ارتقاى سازمانى نيست.وقتى آقا درجه رو بذارن رو دوشم، حس مى كنم ازم راضيَن.وقتى ايشون راضى باشن،
#امام_عصر هم راضين. همين برام بسه. »
(سپهبد علی صیادشیرازی روز شنبه ۲۱ فروردین ماه ۱۳۷۸ ساعت ۶ و ۴۵ دقیقه صبح که با اتومبیل خود به قصد عزیمت به محل کارش از خانه خارج شده بود در مقابل خانهاش مورد سوء قصد عوامل تروریستی قرار گرفت و به شهادت رسید.)
💠
#منبرک
🆔
@manbarak