ای نور خدا سرشـــته با آب و گِلَت
ای مـهر علـــی راز هویــدای دلت
این ذکر هزارساله ی مهدی توست
ای یاس نبی « بِــاَیِّ ذنـب قتلت؟ »
تو فرد ترین وحیــده ی تاریخی
مستوره ترین ندیــده ی تاریخی
از تربت پنهان تـومعلوم شده است
مظلومه ترین شهیده ی تاریخی
ای روح دو صد مسیح محتاج دَمَت
زهـرایـی و خــورشید غبـار قدمـت
کی گــفته که تـو حـرم نداری بانو؟
ای وسعت دلـهای شکسته ، حَرَمت
گفــتم به گُـل لالــه چـه آموخــته ای ؟
در باغ ، تـو تنها گُل دلســوخـته ای !
رو کــرد به آن یـاسِ میــان آتــش ...
گفتا که تو چشمِ دل به آن دوخته ای ؟
در مَـجد وشــرف یکّـه و تنــها هستی
در فخــر تـو بـس ، اُمّ ابــیــها هســتی
مریم که مقدس شده یک عیسی داشت
تو مــــــادر یـــازده مســیــحا هســتی
ای کـــــاش نمی گفت رســـولِ والا
«لا اسئَـــلـکـم علــیـه اَجـــراً الّا...»
امّت به پیمــبرش عجب اجری داد!
کز آتش در، سوخت دل کرب و بلا
ای شافعـه ی روز قیامــــت ، زهرا
محشر نشود جز به قیـــامت ، زهرا
دنبـال گــنه ، عفـــو خـدا می گــردد
گردست بری تو در شفاعت ، زهرا
از آتش کین شعــــله بپا شد آنجا
از دامن گل غنــچه جدا شد آنجا
تقدیر چنین بود که ساداتِ جهان
یک ســوم نسـلـشان فدا شد آنجا
منظومه ی عشق بی تو بی تاب شده
تصویر تو در کوچه ی دل قاب شده
ای یـــاس کبــودِ مرتـضی جــا دارد
مـولا اگــــر از خجـالـتت ، آب شـده
(شاعر : سید محسن خلردی)