علی اکبر «سلام الله علیه» رجز خواند، شمشیر زد... از لشکر دشمن، بسیاری را به هلاکت رساند... کینه‌ی علی دیوانه‌شان کرده بود... با نیزه به کمرش زدند، با شمشیر به سرش کوبیدند؛ فرق سرش شکافته شد... [رمق نمانده بود به جانش...] دست بر‌ گردن اسبش انداخت، [تا بر زمین نیافتد] اسب [جلوی چشمش را ندید و] به لشکرگاه دشمن روانه شد... اطرافش را گرفتند... با شمشیر زدند...‌ زدند... تا تکه تکه شد... 📚 مقتل الحسین (مقرّم)، صفحه ۲۵۹