🕌🕌
⭕️ یک ذکر مشکل گشا و یک خاطره
👈 اگر حاجت مهمی داری، این ذکر تو را حاجت روا میکند!
✔️ استاد ابوالحسنی منذر(ره) 🔻
1⃣ یکی از شاگردان مرحوم استاد فلسفی (ره) نقل میكرد: من يكی از اين طوطیهای كاسكو داشتم كه خيلی تربيت شده بود و كارهای بسيار خوشمزه ای ميكرد؛ یعنی ما را ميخنداند و مايۀ سرگرمي و نشاطمان بود. كاسكو از خانواده طوطي است با رنگ خاكستري و دم قرمز اما صحبت كه مي كند، مثل آدم حرف ميزند. مي فهمد و مي خندد. مثلاً يك روز آمد پشت در خانه مان و صدا زد: «كت، شلوار، نيمدار... ميخريم». ما فكر كرديم فروشندۀ دوره گردي است كه در كوچه فرياد ميزند. مادرم گفت: برويد ببينيد كيست و چي براي خريد و فروش دارد؟ ما رفتيم بيرون و ديديم كسي نيست، گفتيم لابد رفته است. جالب اين است، در اين مدت كه دنبال فروشنده ميگشتيم، كاسكو كاملاً ساكت بود و چيزي نميگفت! بعد كه برگشتيم، پس از دقايقي، باز صدا بلند شد: «كت، شلوار، نيمدار...». مجدداً دنبال صدا دويديم، باز ديديم كسي نيست و رفته است. بالاخره فهميديم فروشنده اي در كار نيست و اين جناب كاسكو است كه ما را سر كار گذاشته است! سناريو را هم آن چنان هوشمندانه اجرا ميكرد كه دستش را نمي خوانديم! خلاصه، ما و خانواده به او انس بسياري پيدا كرده بوديم.
2⃣ باری، یک روز دزد، كاسكوی ما را به سرقت برد و ما هرچه از طريق آگاهی و شهربانی، موضوع را تعقيب كرديم، ردّ پايی از حيوان نيافتيم. من خيلی ناراحت بودم. آقاي فلسفي فهميد، روزي به من گفت: آقا، آن كاسكو پيدا شد؟ گفتم: نه. گفت: من چيزي به شما ياد ميدهم. نذر كن، پيدا ميشود. گفتم: چه چيزي؟ گفت: خانه ما، اوايل امر، كوچه سوختون (واقع در حوالي چهارراه مولوي) بود. به خانه ما رفت و آمد زياد ميشد و علما و شخصيتها به آنجا مي آمدند؛ اما خانۀ مناسبي نبود و ظرفيت و امكانات لازم را براي پذيرايي از آنان نداشت. من دنبال خانه مي گشتم. نذر كردم؛ همين خانه اي كه در خيابان ري واقع است پيدا شد. پرسيدم نذرتان چه بود؟
👈
گفت: نذر كردم 12 هزار تا يا علي بگويم. خانۀ خيلي مناسب و خوب و بزرگ، و داراي اندروني و بيرونيِ جدا و مستقل، پيدا شد. فرمود: تو هم چنين نذري بكن، كاسكو پيدا ميشود!
3⃣ سخنِ گرمِ فلسفی در من أثر كرد. همانجا با خود نذر كردم كه اگر كاسكو پيدا شد، 12هزار بار يا علي بگويم. مدتي حضور آقاي فلسفي نشستم و از خدمتشان بهره بردم. سپس از حضور ايشان مرخص شده به سوي منزل حركت كردم. صبر نكردم به منزل برسم؛ همانجا در خيابان، از مغازه يك آشنا، به اداره آگاهي (كه آن موقع، در ميدان توپخانه بود)، شعبة هفت، تلفن زدم و به سرهنگ هدايت (رئيس شعبه) كه از موضوع اطلاع داشت، گفتم: آقا، خبري از كاسكوي ما نشد؟ گفت: آقا، پاشو بيا، كه كاسكو پيدا شده!
4⃣ سريع رفتم و كاسكو را گرفتم و به خانه آوردم. فردايش به آقاي فلسفي زنگ زدم و گفتم: گمشدۀ ما پيدا شد! فرمود: آقا، حالا نذر را ادا كرديد؟ گفتم: بله آقا. صبح پس از نماز، ذكر يا علي را تماماً گفتم. بعدها، موارد ديگر نيز كه مشكلي برايم پيش آمد و اين نذر را كردم، صد در صد نتيجه گرفتم و به بركت ذكر «يا علي»، گره از مشكلم گشوده شد».
📙 برگرفته از مقاله بر ستیغ سخن، به قلم استاد ابوالحسنی منذر (ره)، فصلنامه تاریخ معاصر ایران.
╭────────────╮
🆔
کانال اسرار تاریخ
🌐 eitaa.com/monzer_ir
╰────────────╯