خداوند در عالم الست
خطاب به همۀ انسانها گفت: «ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟!» و همگان، چه خوب و چه بد، گفتند: «بَلی شَهِدْنا».
او نپرسید «آیا من ربّ شما هستم؟» بلکه یک حقیقت بدیهی را یادآوری کرد و همۀ انسانها در وجودشان این حقیقت را یافتند و به آن شهادت دادند.
اما چرا؟ تفاوت این دو نوع گفتگو در چیست؟
مادری را در نظر بگیرید که فرزندش خطایی کرده و میخواهد او را از اشتباهش مطلع کند. ابتدا به او میگوید: «مگر من مادر تو نیستم؟!» نمیپرسد: «آیا من مادر تو هستم؟» چون برای هر فرزندی جایگاه مادر، روشن و بدیهی است و هر کودکی، مادرش را با تمام وجودش میشناسد. نیازی نیست از او چنین سؤالی شود و پرسیدن این سؤال، عبث میشود و بیفایده.
اگر مادر از فرزندش میپرسد که «مگر من مادر تو نیستم»، میخواهد جایگاه خودش را به کودک یادآوری کند. میخواهد فرزندش دیگر بهانهای نداشته باشد و بداند که کس دیگری نمیتواند مادر او باشد و هیچکس برای او، دلسوزتر از مادرش نیست. با این سؤال تمام توجه کودک به او جلب میشود و از همۀ دایههای مهربانتر از مادر، دلمیکَند.
«ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ» نیز سؤالی مشابه همین سؤال بوده است: استفهام اقراری. وگرنه همۀ انسانها به صورت وجودی و ثبوتی میدانند و ادارک میکنند که خداوند ربّ آنهاست؛ نه هیچکس یا هیچچیز دیگر. اما هوای نفس، الههای دیگری را بهعنوان رب برای انسان جلوه میدهد تا انسان را از رب درونش جدا کند و به دنیا گرفتار نماید
@nabkotah110 کانال نکته های ناب