دوران بلوغ را به یاد دارید؟ روزهایی که فکر میکردیم بزرگ شدهایم، مستقل هستیم و میخواستیم به همه بفهمانیم خودمان از پسِ کارهایمان برمیآییم. حتی خودمان را از محبت مادرمان که روزی نمیخواستیم لحظهای بدون او باشیم، بینیاز احساس میکردیم. میخواستیم عشق را با طعم دیگری تجربه کنیم. گویا دیگر آغوش پر مهر و خیرخواه مادر را به عنوان بهترین پناهگاه قبول نداشتیم.
رابطۀ ما با خداوند هم اینگونه است. عدهای همیشه میدانیم بندگی او، تنها راهی است که ما را به عشق و امنیت نزدیک میکند؛ لذا لحظهای از پروردگار چشم برنمیداریم و رضایت کسی جز او برایمان اهمیتی ندارد. در روزگار خوشی و ناخوشی تنها پناهمان اوست و میدانیم این پناهگاه هیچ جایگزینی ندارد.
ولی عدهای دیگر در مواجه شدن با سختیها که گاهی به خاطر شرایط زندگی دنیاییمان پیش میآید و گاهی نتیجۀ انتخاب غلط خودمان است، به جای پناهبردن به آغوش ربّ حقیقی، خود را به دامن دایههای ظاهراً مهربان میاندازیم؛ یعنی از خدا میگریزیم و راه حل را در جای دیگری جستجو میکنیم! لذا هیچگاه روی آرامش را نمیبینیم و فقط فرصتِ با خدا بودن را از دست میدهیم. فرصتی که شاید هیچگاه امکان جبران آن فراهم نشود
@nabkotah110 کانال نکته های ناب