خداوند خواست تا انسان، برترین باشد...
بچه که بودم مدام والدینم میگفتند: این کار را بکن و آن کار را نکن یا مدام میگفتند: تو نمیتوانی فلان کار را انجام دهی...
الان که مادر شدم، هر وقت مهمان میآید، به هم میریزم.
همان غذایی که هر روز درست میکنم، از استرسی که دارم یا شور میشود یا بینمک. این استرس، در نهایت به غرغرکردن یا داد و بیداد، سر همسر و بچهها ختم میشود.
وقتی دانشآموز بودم، همیشه میترسیدم مبادا اشتباه کنم؛ دوست نداشتم معلم از من درس بپرسد.
در دانشگاه از ترس اینکه کار را خراب نکنم، در همۀ آزمایشها به نوشتن گزارش کار راضی بودم.
در ورزشهای تیمی و گروهی، هرگز موفق نبودم و جرأت نداشتم.
همۀ این حالتها را الان در پسرم میبینم؛ حتی شدیدتر از خودم!
باید از یک جا شروع کنم... از خودم.
باید پسرم ببیند که مادرش برخلاف همیشه ریسک میکند و با جرأت تجربه میکند و حتی اگر اشتباه کند، محکم پای عواقبش میایستد.
خیلی سخت است ولی شدنی است
@nabkotah110 کانال نکته های ناب