🔰مردم بغداد در انتظارِ آقااسماعیل
(قسمت اوّل)
آقا اسماعیل، اهل هِرقل از روستاهای حلّه عراق بود. همه او را به راستگویی میشناختند.
زندگی خوب و خوشی را میگذراند. در همان جواني، بیماری عجیبی دامنگیرش شد؛ غدّهای به اندازه یک مُشت در رانِ چپ او!
هر سال بهار، این غدّه سر وا میکرد و هر چه چرک و خون بود بیرون ميآمد.
دردش هم اسماعیل را از کار و بار میانداخت.
وضعیتِ خستهکنندهای بود. تصمیم گرفت به حلّه برود و با یکی از دوستان دانشمندش به نام سید بن طاووس، این مشکل را در میان بگذارد، شاید او راه حلّی داشته باشد.
...
تق تق تق ...
درب خانه سیّد، به آرامیِ مهر و محبّت یک دوست قدیمی کوبیده شد.
سیّد چند وقتی بود که او را ندیده بود. در آغوشش گرفت. احوالپرسی گرم و مهربانانهای کرد.
آقا اسماعیل که درد غدّه، اجازه خوش و بشِ بیشتری به او نمیداد، شروع کرد به نالیدن از آن بیماری ...
- دوست عزیزم! این بیماری امان من رو بریده! ميخوام از شرّش خلاص بشم. چه کنم؟ .....
📚برگرفته از: کتابِ
#برگردانِ_روانِ_تشرّفات منقول در کتاب گرانسنگ «منتخب الأثر فی الإمام الثّانی عشر» (ویژه کودکان و نوجوانان)/تألیف محسن اکبری شاهرودی
🔰 به كانال نُورُ البَصَرِ في مُنتَخَبِ الأَثَرِ بپیوندید:
🌐
https://eitaa.com/noorolbasar