«این مرز، مرز عاشقی است...» (اربعین‌نوشت۴؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷| راهی مرز می‌شویم، اما همه گرسنه‌ایم... سرشب غذای موکب را خورده‌ایم، اما خب مختصر بود... در راه هرچه چشم می‌گردانیم، دیگر خبری نیست... امیدمان «سرپل‌ذهاب» است... قبل از «سرپل»، تنگه «پاطاق» را رد می‌کنیم، پایین تنگه، بنای «طاق گرا» یا «طاق شیرین» است، احتمالاً برای همین است که تنگه را «پاطاق» می‌گویند... قبل‌تر هروقت شرایط به‌راه بود، سری به «طاق گرا» زده‌ایم، اما حالا تاریکی هوا و جمع هم‌راهان و دوری راه و دیری زمان، رفتن به پایین جاده و دیدار طاق را غیرمنطقی می‌نماید... طاق‌گرا در جوار راه سنگ‌فرش باستانی ساسانی بنا شده که از فلات ایران تا بین‌النهرین می‌رود... عجب جاده‌ای بوده... راهی شبیه همین مسیر زائران اربعین... ▫️▫️▫️ ساعت ۲:۴۵ است که می‌رسیم «سرپل‌ذهاب»... شهری مملو از خاطرات، به‌ویژه برای بچه‌های اربعین... درست یک‌شنبه ۲۱ آبان ۹۶ بود که این منطقه با ۷٫۳ ریشتر به لرزه درآمد... سه روز بعد از اربعین... آن سال، پنج‌شنبه ۱۸ آبان اربعین بود و بسیاری از بچه‌ها در راه بازگشت به ایران، عده‌ای در عراق، عده‌ای در مسیر و عده‌ای هم در مرز... خیلی از موکب‌ها از همان‌جا مستقیم، بار و خیمه و خرگاه‌شان را آوردند منطقه... همه ایران، یک‌پارچه کرمانشاه شد، سرپل‌ذهاب شد... سرپل، از نامش پیداست... از سال‌ها پیش سرِ پلِ ذهاب و سر راه و رفت‌وآمد زائران کربلا بوده... حالا همان زائران کربلا و خادمان زائران کربلا آمده بودند به یاری مردم سرپل... ▫️▫️▫️ گفته بودند شرف‌المکان بالمکین و زمین‌لرزه آمده بود تا مکان‌های جدیدی به اخلاص و صفا و پاکی بچه‌های اربعین، فتح شود... اسم‌های جدیدی بود که در فرهنگ لغات جبهه فرهنگی انقلاب، ردیف می‌شدند... نام‌هایی که سال‌ها بود فراموش شده بودند... بعد از بسیجی‌های خمینی، دیگر کسی پا به این مناطق نگذاشته بود و حال، سال‌ها پس از جنگ، بسیجی‌های خامنه‌ای در کنار نسل بسیجیان خمینی آمده بودند تا دوباره گرد غربت از این منطقه بگیرند... «یادمان شهدای بازی‌دراز»، خاطره اولین جلسات هماهنگی و تصمیم‌گیری و تقسیم‌کار را در خود دارد... «ریجاب» و روستای «بان‌زرده»، معروف به «ده‌کده شیمیایی‌ها» در دامنه دالاهو... روستایی که بیش‌تر مردمانش هنوز از عوارض بمباران‌های شیمیایی صدام خبیث رنج می‌بُردند و حالا هم از درد و داغ زلزله... «ازگله»، «ثلاث‌باباجانی»، «سرابله» و... یادم هست را در ترافیک خروج مردم از منطقه، در سه‌راهی ثلاث‌باباجانی دیدم... کنار جدول نشسته بود و به جمعیت نگاه می‌کرد... بعدتر جایش را پیدا کرد و مقرش را در روستای «کوئیک» زد، کوئیکی که بعدتر فهمیدیم یک «کوئیک» نداریم، «کوئیک مجید»، «کوئیک حسن»، «کوئیک محمود»، «کوئیک عزیز» یا «صیفوری»... فکرکنم باز هم بود! جایی که و‌ تیم جهادی هیأت یافاطمةالزهراء(س) بابل، با دست دادند... جایی که قدم‌گاه آقا شد... قدم‌گاهی که در آن‌جا «بیت رهبری» بنا کرد... حاج سعیدی که این روزها حال خوشی ندارد... حال خوشی که با عوارض شیمیایی و یادگارهای روزهای جنگ، ناخوش گشته است... ▫️ در روستای «تپانی» مستقر شد و کمی پایین‌تر سیدحسین موسوی در «سراب‌ذهاب»، همان روستایی که «دهکده امید» خوانده بودش و آن‌سوترش کانکسی زده بود و نمایش «پنج‌شنبه‌های پاک» را راه انداخته بود... «شنغال‌خالدی»، «افشارآباد»، «زرین‌جو»، «آب‌باریک»، «قلعه‌بهادری»...آخ‌آخ... «انجیره‌بان‌آواره‌علی» که چه‌قدر این در و آن در زدیم تا اسم درستش را پیدا کنیم... ▫️ «هر هیأت، یک روستا» را یادتان هست؟ آهای! بچه‌ها یادتان نرفته که؟! یادتان هست جوانی را که می‌گفت تا حالا کجا بودید؟! آن یکی که می‌گفت تا امروز یک آخوند شیعه را هم از نزدیک ندیده بودیم! دیگری که می‌گفت تا قبل از زلزله و قبل از آمدن‌تان دعا می‌کردیم عربستان بیاید و ما را از دست این حکومت نجات دهد! یا آن روستا را که می‌گفتند داعش آمده و با وانت دختران روستا را برای جهاد نکاح برده و... یادتان نرفته که؟ های! بچه‌ها! شرم‌مان باد اگر یادمان رود... ▫️▫️▫️ این مرز، مرز عاشقی است، نه امروز که از قصه‌های دور... از زمان قصه‌های خسرو و شیرین... این زمین، سرزمین عاشقان است، می‌گویی نه، از «قصر شیرین» باز پرس! از «عمارت خسرو»، از «مرز خسروی»... می‌گویی نه، از «سیدمحمد بهشتی» بازپرس که هنوز پژواک صدایش در ستیغ ارتفاعات بازی‌دراز در گوش می‌پیچد... «به عرفا بگویید عرفان واقعی، خانقاهش بازی‌دراز است.» می‌گویی نه، از گام‌های زائران اربعین بازپرس... این مرز قدم‌گاه عاشقان ثارالله، زائران کربلاست... آری، این مرز، مرز عاشقی است... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2