ققنوس
«خدایا! درد را تو آفریدی...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۲| 🇱🇧 روزگار عجیبی است... حوادث آن‌قدر سریع و پ
«روز لبیک، همه چیزش متفاوت بود...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۳| 🇱🇧 مدیر اورژانس می‌گفت ظرف بیست دقیقه، سیصد مجروح آوردند... خون از دستانم می‌چکید... وقتی رفتم لباسم را عوض کنم حتی، حتی یک میلی‌متر سفید نبود! تمام لباس خون بود، حتی پشت لباس! ▫️▫️▫️ این نقل شاید برای ما غریب به نظر برسد، اما برای بچه‌های حزب‌الله، خیلی عادی و یک باور قطعی بود؛ خیلی از این جانبازان که چشم‌های‌شان را از دست داده بودند، در خواب یا بیداری، با چشم سر یا دل، حضرت زهراء، حضرت حجت یا حضرت عباس را دیده بودند... یکی‌شان می‌گفت در بیداری حضرت حجت را دیدم، گفت خودم شماها را انتخاب کردم... ▫️▫️▫️ لبنان کشور کوچکی است، کوچک‌تر از فلسطین... چیزی حدود نصف فلسطین! محال است روزی بروید در خیابان، در کافه یا رستوران و یکی از این جانبازان را نبینید! آثار این واقعه تا سی‌چهل سال بعد در جامعه لبنان دیده خواهد شد... ▫️▫️▫️ می‌گفت همه اتفاقات جنگ، همه برای ما طبیعی بود، شهادت فرماندهان طبیعی بود، شهادت سید طبیعی بود، شاید تاریخش عجیب بود... این‌ها شهید نمی‌شدند جای تعجب داشت... اما روز لبیک، همه چیزش متفاوت بود... ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2