ققنوس
«انتظار در مبارزه است» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۵| 🇱🇧 «امام(ره) به ما آموخت که «انتظار در مبارزه است»
«سه قطعه از بهشت...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۶| 🇱🇧 «قطعه اول؛ » رفتیم صور و مهدی را یافتیم... هم‌او که دردش را با خدا معامله کرده بود... می‌گفت: «از چمران آموختم... آموختم که درد هم مخلوقی از مخلوقات خداست... و بعد شروع کردم با او به‌عنوان یکی از مخلوقات خدا صحبت‌کردن... در بیش از چهل روز هیچ نمی‌دیدم... ولی خیلی چیزها را دیدم... حجاب‌ها کنار رفته بود... بعد از این مدت که چشم سرم باز شد، به محض بازشدن چشم‌ها، حجاب‌ها هم برگشت!» «قطعه دوم؛ » میان‌دار هیأت بود... هم دو چشمش را از دست داده بود و هم دستانش را... می‌گفت: «چشم و دست و... اعضای بدن که امانت خداست... امانت خدا بوده، پس گرفته... مسأله مهم بعد از این است... الحمدلله که ما را انتخاب کرد، ما را دید...» «قطعه سوم؛ » سیدمصطفی را خانمش آورد، بچه‌هایش هم آمده بودند... خب چگونه خودش بیاید؟ نه چشم دارد و نه دست... می‌گفت: «وقتی زخم‌ها را پانسمان می‌کردند، صدای ناله می‌پیچید در بیمارستان...، طبیعی بود... اما، خبر شهادت سید که رسید، تا ۲۴ ساعت هیچ صدایی نیامد... هیچ چیزی نخوردیم... همه بیمارستان غم بود و بهت بود و سکوت...» بعد از فروریختن آوار سنگین این خبر، تازه می‌توانند خبرهای دیگر را بازگو کنند... خبرهایی که اگر نبود خبر رفتن سید، خودشان به تنهایی کمرشکن بودند: «تازه بعدش، خبر رفتن رفقایم را یکی‌یکی دادند... دیدم رفقایی که فکر می‌کردم در این شرایط به آن‌ها تکیه خواهم کرد، همه رفته‌اند... احساس تنهایی شدیدی وجودم را فراگرفته بود...» با خجالت و غرور، با غروری شکسته می‌گفت: «خیلی تلاش دارم که زحمت اضافه‌ای برای خانمم نباشم...» ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2