«طلبگی که دولّادولّا نمی‌شود!» (یادداشت روح‌الله از کنج حرم امیرالمؤمنین(ع)) [بخشی از ماه رمضان را همراه بچه‌های مدرسه و اساتید، نجف هستند، شب‌های قدر و تحویل سال و...، درس‌ها در کنج حرم امیرالمؤمنین(ع) برقرار است؛ وه! چه سعادتی! این یادداشت را در همان‌جا نوشته است و در مؤدبانه‌ترین شکل ممکن حرفش را به پدرش زده است! فتأمل! یا اولی‌الالباب!] به‌نام خدا، به‌یاد خدا و برای خدا إن‌شاءالله بعد از سحری آماده شدیم که برای نماز صبح حرم باشیم. یک تجربه جدید با رفقای مدرسه علمیه! بزرگ‌ترین سؤال اینه که «چی بپوشیم؟» شاید عجیب باشد، ولی درگیر این سؤال شده بودیم با عبا برویم؟ یا عبا را ببریم و داخل حرم بپوشیم؟ یا عبا نندازیم؟ جواب این سؤال واقعاً سخت بود و هر جوابی درست نبود! از این می‌ترسیدم که اگر با عبا باشم، شأن این لباس را رعایت نکنم یا حتی اگر کسی به خاطر همین لباس سؤالی پرسید بلد نباشم! ▫️ چاره‌ای نیست؛ طلبگی که دولّادولّا نمی‌شود. تلبس شتری است که در خانه هر طلبه‌ای می‌خوابد! نمی‌شود که کسی طلبه بشود، ولی لباس طلبگی نپوشد، شاید هم شد!؟... مثل رحیم‌پورازغدی‌ها و امثالهم! ▫️ نتیجه صحبت و ردوبدل‌کردن نظرات این شد که عبا را ببرم و داخل حرم بپوشم، اولین بار است که بازی نیم‌کش‌وسط می‌شود! راهی حرم شدیم، تعدادی از رفقا با عبا راهی شدند؛ تصویر جالبی برایم خلق شد، پسرک دوچرخه‌سوار در کوچه وقتی که به جمع شش‌هفت‌نفره ما که تعدادی عبا داشتند رسید، سرعت را کم کرد و به نزدیک‌ترین فردی که عبا تنش بود گفت «سلام عليكم» با خودم گفتم پس این لباس جایگاه دارد، حتی در حد عبا، حتی برای فردی در این سن... به حرم رسیدیم، بعد از آخرین بازرسی، قبل از پایین‌آمدن از باب‌القبله، عبایی که در دست داشتم را باز کردم و به تن کردم و بعد وارد شدم...؛ سعی‌ام بر این بود که دیگر رفتار قبل را نداشته باشم، وقتی وارد شدیم، اذان صبح گفته شده بود و ما می‌خواستیم وارد یکی از صف‌ها شویم؛ محمدحسین اسماعیل‌زاده را دیدم، از طلبه‌های پایه اول مدرسه فاطمی؛ به هم سلام کردیم؛ گفت چی‌شده؟ سنگین شدی! ▫️ فهمیدم که درحد همین چند قدم، داخل حرم امیرالمؤمنین، رفتارم متفاوت بوده... ✍️ (با اندکی ویرایش) ▫️@qoqnoos2