«برخیز! که میخواهم سوادم را
از دبستان تو آغاز کنم!»
ششدانگههای چهل ساله
ششکلاسه میخواندند تو را!…
بیسواد بودی،
آنقدر که نمیدانستی رئیس جمهور
به روستاها نمیرود
قبایش را با سیلی سیلها گلآلود نمیکند
دست به کلنگ نمیشود
رئیس جمهور
قبای فاستونی اصل میپوشد
ادکلن شبهای پاریس میزند
و هرازگاهی برای دیدن دستاوردهای دولتش
به بالای شهر سری!
بیسوادیِ تو
شبیه پیامبری بود
که به جزیره یاد میداد غرقنشدن را
وقتی در اعماق شعب
حرفی از تحریم نمیزد!
به تنفس فکر میکردی
به تنفس فکر میکردی
به تنفس فکر میکردی
چیزی که هیچکسی جلویش را نمیتواند بگیرد
ادامه پیدا کند،
فتح میکند مکه را
بیتالمقدس را
زمین را...
ابراهیم بودی
مدام میشکستی بتها را
از بتهای خردشده سد میساختی
گاهی روی رودها
گاهی جلوی بیتالمال
و عاقبت
یکی از همین سدها به صد رسانید تو را
پرواز کردی
از آتشی که اینبار ارسباران شده بود
و کسی نفهمید
در لحظههای آخر صعود
چه کسی را صدا میزدی
از طرز رفتنت پیداست
بیشتر به نقارهخانه فکر میکردی
به صحنها
رواقها
که حالا بیتو غبار گرفتهاند
برخیز خادم جمهور!
برخیز که میخواهم سوادم را
از دبستان تو آغاز کنم
با همان سادگیات
با همان حرفهای نیمهتمام
برخیز...
✍🏻
#سیدمجید_موسوی
🏷
#شهید_آیتالله_رئیسی |
#رئیسی_عزیز
▫️
@Shere_Enghelab
▫️
@qoqnoos2