«همایش الیالحبیبِ ۵ساله»
(دلنوشته برادر عزیزم، آقامرتضی نبیئی)
امسال پنجمین سالی بود که توفیق نوکری و خادمی ستایشگران و مداحان جوان حضرت ارباب نصیب بنده کمترین شد.
همایش الیالحبیبِ ۵ساله؛
انگار همین دیروز بود که اولین همایش را کلید زدیم و جلسههای هماهنگیاش را گرفتیم،
چهقدر زود گذشت و عمر چقدر زود میگذرد!
وقتی در اولین همایش حاجآقارحیم صحبت میکردند که از فلان استان و شهرِ دور، جمعی با پیکان در گرمای سال خودشان را میرسانند تا در برنامههای
#جامعه_ایمانی_مشعر شرکت کنند،
برای منی که تازهوارد بودم، زیاد قابل درک نبود
و این معمایی بود که «چرا باید این سختی را به جان خرید؟» برای چه؟!
کمی که جاگیر شدم، دیدم بالعکسِ آن را هم میشود تصور بلکه تصدیق کرد، یعنی آن النودی که نامش را گذاشته بودند ذوالجناح، که چندباری توفیق شد زیارتش کنم؛ زهوارش در رفته بود و خسته بود، اما شهربهشهر و روستابهروستا همراهی کرده بود آقارحیم و تیمش را تا شعار مشعر که جامعه ایمانی است را محقق کند.
▫️▫️▫️
حال و در پنجمین همایش ملی الیالحبیب مهمان سفره کرامت امام رئوف شدیم و توفیق میزبانی از ستایشگران نصیبمان شد و باز هم مهمانانی بودند که تلنگری بودند برای این بنده کمترین که فلانی! هنر نکردی آمدی!
تهِ آمدنت از قم بوده و اصلاً چون کار دستت بوده، راهی شدی و راهت دادند.
در وسط بدوبدوهای همایش بودیم که جوانانی را دیدم گرم صحبت با آقامیثم، از چهرهشان میخورد بچههای جنوب باشند،
شاید هم صورتشان گرمادیده از شعله بندر شهید رجایی بود...
یکیشان میگفت از ۱۲ ظهر دیروز راه افتادیم و الآن رسیدیم؛ ساعتم را نگاه کردم حدود ۳ بعدازظهر را نشان میداد، حدود ۲۶-۲۷ساعت راه، تا برسند به جمع عاشقان...
سریع احوالجویی کردم و تسلیت بابت حادثه تلخ بندرعباس، اما دیگر رویم نشد از عزمشان چیزی به زبان بیاورم و فقط در دل گفتم «خوشا به غیرتتان»
▫️▫️▫️
این جمع خوب آمدند
تا خوراک و توشه فکری از اساتید همایش دستشان را بگیرد
تا از حضرت سلطان(ع)، اذن خادمی محرم را بگیرند
تا همبستگی و همافزایی کنند و بشناسند همسنگران خود را عرصه ستایشگری...
خادم کوچکی از
جامعهایمانیمشعر
✍️
#مرتضی_نبیئی
▫️
@morteza_nabiei
▫️
@elalhabib_ir
▫️
@qoqnoos2