«اگر نبودم، اگر ننوشتم، معذور بودم، بهتر بگویم مدهوش بودم...»
(حرفهای زیادی مانده که باید بنویسم و این روزها آنچه ندارم وقت است، دیدم بهتر از من، همسفرم نوشته است...)
دو چشمم را دوخته بودم به جاده و کمی هم سر گوشم میجنبید و کوهها و تپهها را میپاییدم.
این وصف دوهفته اخیر من است.
دلم میخواست برای خیلی چیزها بنویسم.
توی دلم میگویم اگر بنویسم میماند، ثبت میشود. اما بیشتر دلم میخواست از جنین هشتماهه نجفآبادی بنویسم، هنوز دلم عزادار مظلومیت اوست. اصلاً یکپا روضه بود، شبیه به روضه حضرت محسن...
ما با روضهها بزرگ شدیم، قد کشیدیم. خوشی و ناخوشیمان را با تاریخ اسلام میسنجیم.
دلم میخواست از یک شوالیه بنویسم، از کسی که توی این چندروز عصازنان کل همینه اسراییل را آب میگیرد. از ققنوسی که از دل آتش بیرون میجهد و دوباره زنده میشود، بهتر بگویم زندهتر میشود؛ البته شاید هم نوشتم، انشاءالله.
▫️▫️▫️
اگر نبودم، اگر ننوشتم، معذور بودم، بهتر بگویم مدهوش بودم، مدهوش عظمت جای قشنگی به نام ایران، البته نه همه آن، بخش کوچکی از شمال غربی آن؛ همان جایی که شور حسینی تماشای دیگری دارد؛ همان جایی که در طول سالیان دور و نزدیک بیشتر برای ایرانجانمان ایستاده.
دلم در آن سر گربه نقشه ایران جامانده و هنوز برنگشته تا شروع کنم به نوشتن.
فقط در این چندروز میگفتم که آنها، منظورم دشمنان است، ایران را نمیشناسند. یک حرف در گوشی هم میگفتم: «خودمان هم ایران را نمیشناسیم!»
ایران، نعمتی است که خدا فقط به ما داده و بس.
#سفرنامه
✍🏻
#فاطمه_میری_طایفه_فرد
▫️
@del_gooye
▫️
@qoqnoos2