📌
#روایت_دیدار
حال و هوای حسینیه
روایت دیدار/ روایت یازدهم
حسینیه همهمه و غوغایی بود، هرکس در حال و هوای خودش بود و بیتابانه منتظر گذشت لحظهها...
لحظهای شعارها فضای حسینیه را پر میکرد و لحظهای صدای مولا علی!
گاهی مشتهایمان گره کرده و گاهی باز بود و دست میزدیم و گدایی میکردیم.
گوشهای مادری فرزند به بغل ایستاده و اشک میریخت.
گوشهای پیرزنی با گوشه روسریاش گونههای خیسش را نوازش میکرد.
آن طرف نوجوانی محو زیبایی حسینیه شده بود و با لبخند به دوستش نشانش میداد.
آن طرف هم عدهای عکاس این لحظهها را ثبت میکردند،
و ما هم با چشمهایمان تمام این لحظات را در مغز و قلبمان ضبط کردیم.
...
ایستاده و منتظر و چشم به راه...
نائب بر حق امام زمانمان آمد.
جمعیت رو به جلو حرکت میکرد، صدای شاتر دوربینها در بین همهمه جمعیت گم شده بود.
مثل بچگیهایم به روی نوک پاهایم ایستاده بودم تا چهره نورانیِ بابایم را با چشمهای خودم ثبت کنم.
لرزش پاهایم به وضوح احساس میشد و اشکهایم تصویر روبرویم را تار کرده بود.
دستم رو به بالا بود و ندای لرزان و بریده بریده حیدر از حنجرهام به گوش میرسید. گاه از دیدنِ این رویا، لبخند میزدم و گاه اشکهایم که شیرینترین شوریِ عالم شده بود را میچشیدم.
در آن لحظات همه احساسات را با هم تجربه میکردم و پارادوکسها وجودم را لبریز کرده بود.
اصلا وجود آقا را حتی بهترین و پیشرفتهترین دوربینها هم نمیتوانند ثبت کنند. آن چیزی که ما در تصاویر میبینیم کجا و خودِ آقا کجا...؟!
به شرط لیاقت نائب الزیاره همه بودیم...
...
در آن شلوغیِ جمعیت شانه به شانه و کنار هم بر روی یک پا نشستیم و محو تماشای اقتدار و ابهت آقا بودیم، آنقدر محو که بیحسی پاها و فشار بر شانههایمان را احساس نمیکردیم.
با آن انگشتر سبزش که نشان از نسل پاکش میداد، در رویاها به سر میبردم که اگر نائبش اینقدر زیبا و نورانیست؛ خودش با آن شال سبزِ علویاش چقدر دلربا و دیدنی است؟!
آقا دستش را تکان داد و تصویر محوشان را از پشت چشمانم برای آخرین بار ثبت کردم.
الهه حلیمی | از
#بجنورد
پنجشنبه، عید غدیر | ۵ تیر ۱۴۰۳ |
#تهران حسینیه امام
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎
بلـه |
ایتــا