🔴این قصه تلخ تکراری! سکانس اول دشمن توطئه می کند... جرقه ای بیدار می شود و فتنه ای پا می گیرد... جاهلان...غافلان... نامردها و چهره های شناخته شده که این آب و خاک به آنها جا داده هم صدای دشمن می شوند... به اسم مردم خنجر در پشت مردم می زنند... مثل همیشه این آب و خاک مظلوم می شود... مردمش مظلوم می شوند... و مثل همیشه جوانانش برای ایستادن در برابر ظلم، در برابر جهل، در برابر غفلت و دشمنی بیدار می ایستند... جوانان زیر چکمه های کینه ی نامردان به خون می نشینند... بزرگترها دلشان خون می شود...چشمشان اشک می شود... مردم گریه می کنند... زیر تابوت جوانانی که ایستادند... زیر تابوت آرمان... زیر تابوت روح الله... گریه می کنند و محکم تر می شوند... گریه می کنند و بیدارتر می شوند... گریه می کنند و عهد می بندند... عهد می بندند که دست نااهلان را کوتاه کنند... که نگذارند خون این جوانان پاک پایمال شود... سکانس دوم... یکسال گذشته است از آن روزها... یکسال و اندی... جوانان رفته اند اما یادشان مانده است... پدر و مادرهایشان... همسرانشان... فرزندانشان... هنوز اشک به چشم دارند... هنوز دلشان خون است... هنوز یادشان نرفته در خیابان های این شهر بچه هایشان لگدمال شدند... تلوزیون را روشن می کنم... چهره هایی را می بینم که یکسال قبل رو در روی مردم...رودروی کشور ایستاده بودند...چهره هایی که شده بودند صدای دشمن و خنجرشان به جای گلوی دشمن قلب مردم را قلب این خاک را می درید... چهره هایی که به جای ایستادن برای عفت و حیا... حنجره ی ناپاکان شده بودند... دلم می گیرد... دلم می گیرد که به جای چهره ی آن جوانان پاک... به جای دل خانواده های داغ دارشان... باید چهره نامردها ببینیم... انگار می خواهند نامردی آنها را از یاد ببریم... از یاد ببریم تا در فرصتی دیگر بتوانند دوباره در حق ما و باورها و خاکمان ظلم کنند... تا دوباره دست در دست دشمن در خون جوانان شریک شوند... اما من نمی توانم... نمیتوانم فراموش کنم... نمی توانم حافظه ام را پاک کنم... نمی توانم دیوانه باشم... کاش آن بالاها آنجا که تصمیم می گیرند و اجرا می کنند نیز حافظه ای بود که از یاد نبرد خونهای ریخته شده در کف خیابان را... از یاد نبرد چشم های خیس مادر و پدران را... از یاد نبرد فرزندان یتیم شده ی ایران را... کاش.... https://eitaa.com/sedaye_irani