📝 | پیراهن پاره گفت: حاج ابومهدی (اسم شهید زاهدی در منطقه) و شهید حاجی رحیمی در یک اتاق و با فاصله حدود دو متر از هم نشسته بودند. 💥 ناگهان صدای مهیبی آمد، بلند گفتم: «(انگار) سفارت را زدند!» صدایی جواب داد: «نه!، سفارت را که نمیزنن!» در همین لحظه بود که صدای دوم را شنیدیم ... به سرعت به سمت خروجی حرکت کردم که آوار ریخت روی سرم. من به خروجی نزدیکتر بودم و زیر آوار محبوس شدم. صدای مردمی که برای کمک آمده بودند را می‌شنیدم ولی نمی‌توانستم کمک بخواهم. از زیر آوار تا چند دقیقه صدای ذکر می‌شنیدم. ❤️‍🩹 تنها چند انگشتم از آوار بیرون بود و دیگران آن را نمی‌دیدند. دائما از روی آن قسمتی که من زیرش بودم رد می‌شدند و انگشتانم را لگد می‌کردند. گریه می‌کرد و افسوس می‌خورد که شهید نشده... 🕖 دیگری گفت: پیکر حاج ابومهدی (زاهدی) و حاجی رحیمی را بعد از حدود ۷ ساعت و در نزدیکی هم پیدا کردیم. هر دو به صورت به زمین افتاده بودند. دست چپ شهید زاهدی از آرنج قطع شده بود و صورت شهید حاجی رحیمی به شدت آسیب دیده بود طوری که به خانواده شهید اجازه ندادند چهره شان را ببینند. 🥀 بعد از چند ماه لباس شهید را برایمان آوردند. پاره پاره و پر از خاک و خون، از قسمت شانه تا گردن هم سوخته بود. عمری گفتیم :«بأبي انت و أمي» و خدای را شاکریم که عزیز دلمان فدای راه حسین (ع) شد. 🤲🏻 خدایا این قربانی را از ما بپذیر. 📷 تصویری از پیراهن 🚨 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی 💻 ایتا | بله