15.19M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
📹 | 📝 شهید زاهدی از دوران جنگ 🤝🏻 تا سال‌ها پس از جنگ وقتی با کسی دست می‌داد، اگر طرف مقابل کمی دستش را فشار می‌داد از درد به خودش می‌پیچید. 🚗 گفت «سوار بر خودرویی بودیم، من و و سردار اسدی، یکی از بچه‌ها هم پشت فرمان بود. مثل اغلب جاده‌های خطوط درگیری، جاده خاکی و پر از دست انداز بود. زیر باران خمپاره و توپ دشمن مجبور بودیم علیرغم ناهموار بودن مسیر، با سرعت حرکت کنیم. زیر آتش سنگین رژیم بعث، راننده به اشتباه به سمت عراقی‌ها حرکت می‌کرد. 💥 انفجار گلوله‌های خمپاره و توپ در کنار ماشین و سمت چپ و راستمان دائماً تکرار می‌شد و ما همچنان به حرکت ادامه می‌دادیم. 🔥 انفجارها بی وقفه در نزدیکی ما اتفاق می‌افتاد. ⚡️ صدای سووووت و انفجار ... 💥 هر چه جلوتر می‌رفتیم، انفجار گلوله‌های آن‌ها دقیق‌تر می‌شد. لحظاتی بعد فهمیدیم منطقه توسط بعثی‌ها تصرف شده؛ سریع دور زدیم تا برگردیم. 🩸 در بین انفجار و دود یکدفعه دیدم صورت حاج احمد غرق خون شده... 😨 سراسیمه و نگران گفتم : احمد! چی شد؟ خوبی؟ طوریت که نشده؟ 🤲 (حاج) احمد هم شروع کرد به صورتش دست بکشد و خودش را چک کند ... 😓 بعد از چند ثانیه، که مطمئن شدم حال احمد خوب است، با احساس سوزش در دستم متوجه شدیم ترکش خمپاره به قسمت بین انگشت شست و اشاره دست راستم اصابت کرده و در واقع این خون دست من بوده که به صورت احمد پاشیده شده. ❤️‍🩹 ترکش وقتی سرد میشود تازه درد اصلی شروع می‌شود.» ⏪ ادامه در پیام بعد ...