📹 #ببینید | #انتشار_برای_اولین_بار
📝 #خاطره شهید زاهدی از دوران جنگ
🤝🏻 تا سالها پس از جنگ وقتی با کسی دست میداد، اگر طرف مقابل کمی دستش را فشار میداد از درد به خودش میپیچید.
🚗 گفت «سوار بر خودرویی بودیم، من و
#شهید_احمد_کاظمی و سردار اسدی، یکی از بچهها هم پشت فرمان بود. مثل اغلب جادههای خطوط درگیری، جاده خاکی و پر از دست انداز بود. زیر باران خمپاره و توپ دشمن مجبور بودیم علیرغم ناهموار بودن مسیر، با سرعت حرکت کنیم.
زیر آتش سنگین رژیم بعث، راننده به اشتباه به سمت عراقیها حرکت میکرد.
💥 انفجار گلولههای خمپاره و توپ در کنار ماشین و سمت چپ و راستمان دائماً تکرار میشد و ما همچنان به حرکت ادامه میدادیم.
🔥 انفجارها بی وقفه در نزدیکی ما اتفاق میافتاد.
⚡️ صدای سووووت و انفجار ...
💥 هر چه جلوتر میرفتیم، انفجار گلولههای آنها دقیقتر میشد. لحظاتی بعد فهمیدیم منطقه توسط بعثیها تصرف شده؛ سریع دور زدیم تا برگردیم.
🩸 در بین انفجار و دود یکدفعه دیدم صورت حاج احمد غرق خون شده...
😨 سراسیمه و نگران گفتم : احمد! چی شد؟ خوبی؟ طوریت که نشده؟
🤲 (حاج) احمد هم شروع کرد به صورتش دست بکشد و خودش را چک کند ...
😓 بعد از چند ثانیه، که مطمئن شدم حال احمد خوب است، با احساس سوزش در دستم متوجه شدیم ترکش خمپاره به قسمت بین انگشت شست و اشاره دست راستم اصابت کرده و در واقع این خون دست من بوده که به صورت احمد پاشیده شده.
❤️🩹 ترکش وقتی سرد میشود تازه درد اصلی شروع میشود.»
⏪
ادامه در پیام بعد ...