همه چیز آن قدر بی مقدمه بود که ماشین مهمات ، وسط میدان ماند. عبد و چند پاسدار دیگر برای آوردن ماشین مهمات رفتند که عراقی ها ماشین را زدند.
#۱۵ سال بعد 😔
چشمانم به در خشک شد. 😭 اول گفتند احتمالا اسیر شده 😔 چند سال بعد گفتند شاید مفقود الاثر باشه. 😭
بعد از چند سال اومدند و گفتند :
#شهید جاوید الاثر ... و من تمام
#۱۵ سال منتظر بودم تا
#عبد برگردد. خودش گفته بود تا زمانی که جنازه ام برنگشته است بدان که من زنده ام. 😭
#عبد پسر عمه ام بود. ما آبادان زندگی می کردیم و خانواده ی عمه ام حمیدیه. با اینکه راهمان از همدیگر دور بود ،
#عبد بیشتر وقت ها به خانه ی ما میآمد و من میشناختمش.
اما آن
#عبدی که من میشناختم ، خیلی با
#عبدی که بعد از ازدواج شناختم فرق داشت ؛ یک
#عرب ایرانی از
#جان گذشته ،
#با خدا ،
#غیرتی و
#وطن پرست.
#عبد بیست و یک ساله بود که عمه ام من را برای او خواستگاری کرد. لحظه ی اولی که شنیدم حس عجیبی داشتم. نمیدونستم خوشحال باشم یا نگران. من
#کارهای انقلابی عبد را دیده بودم.
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi