بارها در شهر خودشان " حمیدیه " و شهر ما " آبادان " در تظاهرات شرکت کرده بود. حتی چند بار هم در تظاهرات شهرهای دیگر مثل دزفول شرکت کرده بود. وقتی آمدند خواستگاری ، استرس داشتم. 😭
استرسم از نوع استرس هایی که همه ی دختر ها زمان عروسی دارند نبود. من نگران آینده بودم ؛ اینکه این #عشق چقدر می ماند ؟ 😭 من استرس روزهای بدون #عبد را داشتم. انگار کاملا میدونستم که این عشق چند ماه بیشتر ماندگار نیست. 😭
از همان روز اول ، انگار غم قبل عزا داشتم اما #عبد خیلی آقا بود و این استرس ، ارزشش را داشت که کنارش باشم ، حتی برای ۳ ماه و ۱۵ روز.
زود رفتیم به خانه ی بخت. #سه روز از ازدواجمان نگذشته بود که#عبد رفت سر کار و من شدم خانم خانه ؛ روزگار قشنگی که من دوست نداشتم تمام شود اما ... 😭
از انقلاب زیاد نگذشته بود و در بیشتر شهرهای خوزستان #نا امنی بود ، عین روزهای قبل از انقلاب. بدترین اتفاق آن روزها ، آتش زدن سینما رکس آبادان بود. در آن حادثه ، مردم را زنده زنده در آتش سوزاندند. 😭
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
یک شب با دوستانشون صحبت می کردند. 😔 صحبت های آن روزشان از نا امنی های مرز سوبله بود. همه ی مردم ، تاریخ رسمی جنگ را از ۳۱ شهریور میدانند اما ما که آنجا بودیم دیدیم که عراقی ها از چند ماه قبل تحرکات خود را شروع کرده بودند.
من و عبد آن شب از نزدیک ، شعله های آتش و سوختن مردم را دیدیم. 😭 عبد مثل همه ی مردم ، خودش را به آب و آتش زد تا کسانی را که در سینما بودند نجات دهد اما زبانه ی آتش زیاد بود و مردم زنده زنده سوختند. 😭
#عبد ،#پاسدار پاسگاه مرزی سوبله بود. حرف هایی که از نا امنی شنیدم ، خوره به جانم انداخت که « خدایا قراره چه اتفاقی بیفته ؟ » کی فکرش را می کرد چند هفته ی بعد ، جنگنده ها و بمب های عراقی روی سرمان آوار شود و به عزای عزیزانمان بنشینیم ؟ 😭
از آن شب #ماموریت هایی که #عبد میرفت طولانی شد. یک بار #۱۵ شب نبود و به #ماموریت رفته بود. هیچ خبری از او نداشتم. مثل الان نبود که همه ی خانه ها تلفن داشته باشند. روزها پشت سر هم میگذشت و من نگران تر از قبل می شدم. 😭
یک روز عصر ، یک نفر ، خبر از #شهادت #عبد آورد. عمه ام با شنیدن خبر آن قدر داد و فریاد کرد که رمق به جانش نماند. من هم شوکه شده بودم. انگار به آن روز و آن خبری که قبل از ازدواج با #عبد حس کردم رسیده بودم.
سرانجام#شهید جاویدالاثر عبد عبیات هم در تاریخ ۱۳۵۹/۷/۱ در
سوبله ( از توابع بستان ) به آرزویش که همانا#شهادت رسید.
👇👇👇
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
همه چیز آن قدر بی مقدمه بود که ماشین مهمات ، وسط میدان ماند. عبد و چند پاسدار دیگر برای آوردن ماشین مهمات رفتند که عراقی ها ماشین را زدند.
#۱۵ سال بعد 😔
چشمانم به در خشک شد. 😭 اول گفتند احتمالا اسیر شده 😔 چند سال بعد گفتند شاید مفقود الاثر باشه. 😭
بعد از چند سال اومدند و گفتند :#شهید جاوید الاثر ... و من تمام #۱۵ سال منتظر بودم تا #عبد برگردد. خودش گفته بود تا زمانی که جنازه ام برنگشته است بدان که من زنده ام. 😭
#عبد پسر عمه ام بود. ما آبادان زندگی می کردیم و خانواده ی عمه ام حمیدیه. با اینکه راهمان از همدیگر دور بود ،#عبد بیشتر وقت ها به خانه ی ما میآمد و من میشناختمش.
اما آن #عبدی که من میشناختم ، خیلی با #عبدی که بعد از ازدواج شناختم فرق داشت ؛ یک #عرب ایرانی از #جان گذشته ، #با خدا ، #غیرتی و #وطن پرست.
#عبد بیست و یک ساله بود که عمه ام من را برای او خواستگاری کرد. لحظه ی اولی که شنیدم حس عجیبی داشتم. نمیدونستم خوشحال باشم یا نگران. من #کارهای انقلابی عبد را دیده بودم.
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi