eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
364 دنبال‌کننده
23.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
210 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
بار‌ها در شهر خودشان " حمیدیه " و شهر ما " آبادان " در تظاهرات شرکت کرده بود. حتی چند بار هم در تظاهرات شهر‌های دیگر مثل دزفول شرکت کرده بود. وقتی آمدند خواستگاری ، استرس داشتم. 😭 استرسم از نوع استرس‌ هایی که همه ی دختر‌ ها زمان عروسی دارند نبود. من نگران آینده بودم ؛ اینکه این چقدر می‌ ماند ؟ 😭 من استرس روز‌های بدون را داشتم. انگار کاملا می‌دونستم که این عشق چند ماه بیشتر ماندگار نیست. 😭 از همان روز اول ، انگار غم قبل عزا داشتم اما خیلی آقا بود و این استرس ، ارزشش را داشت که کنارش باشم ، حتی برای ۳ ماه و ۱۵ روز. زود رفتیم به خانه ی بخت. روز از ازدواجمان نگذشته بود که رفت سر کار و من شدم خانم خانه ؛ روزگار قشنگی که من دوست نداشتم تمام شود اما ... 😭 از انقلاب زیاد نگذشته بود و در بیشتر شهر‌های خوزستان امنی بود ، عین روز‌های قبل از انقلاب. بدترین اتفاق آن روزها ، آتش زدن سینما رکس آبادان بود. در آن حادثه ، مردم را زنده‌ زنده در آتش سوزاندند. 😭 🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi
یک شب با دوستانشون صحبت می کردند. 😔 صحبت‌ های آن روزشان از نا امنی‌ های مرز سوبله بود. همه ی مردم ، تاریخ رسمی جنگ را از ۳۱ شهریور می‌دانند اما ما که آنجا بودیم دیدیم که عراقی‌ ها از چند ماه قبل تحرکات خود را شروع کرده بودند. من و عبد آن شب از نزدیک ، شعله‌ های آتش و سوختن مردم را دیدیم. 😭 عبد مثل همه ی مردم ، خودش را به آب‌ و آتش زد تا کسانی را که در سینما بودند نجات دهد اما زبانه ی آتش زیاد بود و مردم زنده‌ زنده سوختند. 😭 ، پاسگاه مرزی سوبله بود. حرف‌ هایی که از نا امنی شنیدم ، خوره به جانم انداخت که « خدایا قراره چه اتفاقی بیفته ؟ » کی فکرش را می‌ کرد چند هفته ی بعد ، جنگنده‌ ها و بمب‌ های عراقی روی سرمان آوار شود و به عزای عزیزانمان بنشینیم ؟ 😭 از آن شب هایی که می‌رفت طولانی شد. یک‌ بار شب نبود و به رفته بود. هیچ خبری از او نداشتم. مثل الان نبود که همه ی خانه‌ ها تلفن داشته باشند. روز‌ها پشت‌ سر هم می‌گذشت و من نگران‌ تر از قبل می‌ شدم. 😭 یک روز عصر ، یک نفر ، خبر از آورد. عمه‌ ام با شنیدن خبر آن‌ قدر داد و فریاد کرد که رمق به جانش نماند. من هم شوکه شده بودم. انگار به آن روز و آن خبری که قبل از ازدواج با حس کردم رسیده بودم. سرانجام جاویدالاثر عبد عبیات هم در تاریخ ۱۳۵۹/۷/۱ در سوبله ( از توابع بستان ) به آرزویش که همانا رسید. 👇👇👇 🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi
همه‌ چیز آن قدر بی‌ مقدمه بود که ماشین مهمات ، وسط میدان ماند. عبد و چند پاسدار دیگر برای آوردن ماشین مهمات رفتند که عراقی‌ ها ماشین را زدند. سال بعد 😔 چشمانم به در خشک شد. 😭 اول گفتند احتمالا اسیر شده 😔 چند سال بعد گفتند شاید مفقود الاثر باشه. 😭 بعد از چند سال اومدند و گفتند : جاوید الاثر ... و من تمام سال منتظر بودم تا برگردد. خودش گفته بود تا زمانی که جنازه‌ ا‌م برنگشته‌ است بدان که من زنده‌ ام. 😭 پسر عمه‌ ام بود. ما آبادان زندگی می‌ کردیم و خانواده ی عمه‌ ام حمیدیه. با اینکه راهمان از همدیگر دور بود ، بیشتر وقت‌ ها به خانه ی ما می‌آمد و من می‌شناختمش. اما آن که من می‌شناختم ، خیلی با که بعد از ازدواج شناختم فرق داشت ؛ یک ایرانی از گذشته ، خدا ، و پرست. بیست‌ و یک‌ ساله بود که عمه‌ ام من را برای او خواستگاری کرد. لحظه ی اولی که شنیدم حس عجیبی داشتم. نمیدونستم خوشحال باشم یا نگران. من انقلابی عبد را دیده بودم. 🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانه‌ای جامعه سهیم باشید. کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی🔻 @shahidmostafamousavi کانال استیکر🔻 @shahidaghseyedmostafamousavi