eitaa logo
به‌سمت خدا | سیروسلوک
131.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
﷽ 🌸کانال معرفتی و اخلاقی "سیروسلوک"🌸 •دنیا می ‌خواهی، #بسمت_خدا حرکت کن •آخرت می ‌خواهی، #بسمت_خدا حرکت کن ارتباطات 👇 @Tehranws تبلیغات👇 @t_bidariymelat
مشاهده در ایتا
دانلود
💠  🔹هرجمعه شب یک داستان موضوع ازدواج / تصرف در تکوین  🔹جریان ازدواج سلیمان با بلقیس ☘در دوران فرمانروایی حضرت سلیمان در شام، بلقیس ملکه سبا در یمن حکومت می‌کرد. هیأتی از جانب سلیمان به یمن رفتند و عظمت و توان قدرت سپاه سلیمان را به ملکه سبا گزارش دادند. ملکه سبا با فراست دریافت که ناچار باید تسلیم فرمان سلیمان که فرمان حق و توحید است گردد و برای حفظ لشگر و سلامتی خود، هیچ راهی جز پیوستن به امت سلیمان ندارد. 🔹بدین جهت، با گروهی از بزرگان و اشراف قوم خود به سوی شام حرکت کردند تا از نزدیک تحقیق بیشتری را انجام دهند. 🔹وقتی که سلیمان از آمدن بلقیس و همراهان به طرف شام اطلاع یافت، به حاضران فرمود: کدام یک از شما توانایی دارد، پیش از آنکه آنان به اینجا بیایند، تخت ملکه سبا را برای من بیاورد. 🔹عفریتی از جن (یکی از گردنکشان جنیان) گفت: من آن را نزد تو می‌آورم، پیش از آنکه از مجلس برخیزی. سلیمان گفت: من می‌خواهم کار از این زودتر انجام گیرد. 🔹آصف بن برخیا گفت: من آن تخت را قبل از آن که چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد. 🔹لحظه‌ای نگذشت که سلیمان تخت بلقیس را در کنار خود دید و بی‌درنگ به ستایش و شکر خدا پرداخت. 🔹سپس سلیمان دستور داد تا تخت را جا به جا نموده، اندکی تغییر دهند و هنگامی که بلقیس وارد شد از او بپرسند، آیا این تخت او است یا نه؟ ببینید چه جواب می دهد. 🔹طولی نکشید بلقیس و همراهانش به حضور سلیمان رسیدند. شخصی به تخت او اشاره کرد و به بلقیس گفت: آیا تخت تو اینگونه است؟ بلقیس باکمال زیرکی در جواب گفت: گویا خود آن تخت است. 🔹بلقیس متوجه شد که تخت خود اوست و از طریق غیرعادی جلوتر از او به آنجا آورده شده، لذا تسلیم حق شد و آیین حضرت سلیمان را پذیرفت. او قبلا نیز نشانه‌هایی از حقانیت نبوت سلیمان را دریافته بود. به هر حال، به آیین سلیمان پیوست و به نقل مشهور با سلیمان ازدواج کرد و هر دو در ارشاد مردم به سوی یکتاپرستی کوشیدند. بحار، ج ۱۴، ص ۱۱۱ 🟢 بسمت خدا | @s_solouk
💠  🔹هرجمعه شب یک داستان ☘شاه راه مرگ☘ 🔸سلیمان نبى(ع) را فرزندى بود نیك‏ سیرت و با جمال. در كودكى درگذشت و پدر را در ماتم خود گذاشت. سلیمان، سخت رنجور شد و مدّتى در غم او میسوخت. ▫️روزى دو مرد نزد او آمدند و گفتند: «اى پیامبر خدا! میان ما نزاعى افتاده است. خواهیم كه حكم كنى و ظالم را كیفر دهى و مظلوم را غرامت بستانى». 🔸سلیمان گفت: «نزاع خود بگویید». ▫️یكى گفت: «من در زمین، تخم افكندم تا برویَد و برگ و بار دهد. این مرد بیامد و پاى بر آن گذاشت و تخم را تباه كرد». 🔸آن دیگر گفت: «وى، بذر در شاهراه افكنده بود و چون از چپ و راست، راه نبود، من پا بر آن نهادم و گذشتم». ▫️سلیمان گفت: «تو این قدر نمیدانى كه تخم در شاه‏راه نمی افكنند، كه از روندگان خالى نیست». 🔸همان دم، مرد به سلیمان گفت: «تو نیز این‏قدر نمیدانى كه آدمى به شاه‏راهِ مرگ است و چندان نگذرد كه مرگ بر او پاى خواهد نهاد، كه به مرگ پسر، جامه ماتم پوشیده‏ اى؟». ▫️سلیمان دانست كه آن دو مرد، فرشتگان خدایند كه به تعلیم و تربیت او آمده‏ اند. پس توبه كرد و استغفار گفت.! 📚كیمیاى سعادت، محمّد غزالى، به كوشش: حسین خدیو جم، تهران: علمى و فرهنگى، 1361، ج 2، ص 383 🟢 بسمت خدا | @s_solouk