eitaa logo
به‌سمت خدا | سیروسلوک
132.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
﷽ 🌸کانال معرفتی و اخلاقی "سیروسلوک"🌸 •دنیا می ‌خواهی، #بسمت_خدا حرکت کن •آخرت می ‌خواهی، #بسمت_خدا حرکت کن ارتباطات 👇 @Tehranws تبلیغات👇 @t_bidariymelat
مشاهده در ایتا
دانلود
@Maddahionlinمداحی آنلاین - صفحه 368 قرآن کریم.mp3
زمان: حجم: 1.41M
📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم 🌹هر روز قرائت یک صفحه از 🍃صفحات 368 قرآن کریم🍃 🟢 بسمت خدا | @s_solouk 🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
khedmatgozaran.comAUD-20220829-WA0016.mp3
زمان: حجم: 5.93M
🎧 صوت دعای عهد با مرور سریع 🌹 ✍ هر صبح فقط و فقط ۶ دقیقه وقت بذار و با امام زمان عجل الله عهد و پیمان ببند🤝 ‌📻 @radioenghelabion ┄┅┅❅✌️🇮🇷✌️❅┅┅┄
💠 دعای هر روز ماه صفربرای محفوظ ماندن از بلاهای نازله در این ماه،هر روز ده مرتبه این دعا خوانده شود 🟢 بسمت خدا | @s_solouk
﷽؛ 🍁 متعلق به امام ،امام و امام ‌ علیهم‌السلام 💠امـام صـادق عليه السلام فرمـود: ✧ اِذا صَلُحَ اَمْرُدُنْياكَ فَاتَّهِمْ دينَكَ. ◌هر گاه كار دنيايت به سامان شد، دينت را متهـم سـاز. (مواظب باش دينت آسيب نديده باشد.) 📗تحف العقول/ 377 🟢 بسمت خدا | @s_solouk
@Aminikhaah133 Jahad ba Nafs 1397 Mashhade Moghadas.MP3
زمان: حجم: 4.16M
🔈 📚 🔖 جلسه صد و سی و سوم ▪️گناه قلب را معکوس می‌کند ▫️ سختی استغفار از گناه ▪️ بهترین موعظه، توجه به مرگ ▫️گناه جدید، بلای جدید می‌آورد ⏰ مدت زمان: ۱۰:۰۵ 🟢 بسمت خدا | @s_solouk
2.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠خود آقا میاد انجام میده یعنی چی؟؟ 🟢 بسمت خدا | @s_solouk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠اربعین در کلام رهبری 🔅اربعین زمان برادری و پیمان وفاداری شیعیان است 🟢 بسمت خدا | @s_solouk
4.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تا دیر نشده، جایی در سنگر حق برای خودمان پیدا کنیم 🌱استاد 🟢 بسمت خدا | @s_solouk
💠 ✍حکایت شده که کریم‌خان زند پادشاه ایران  پس از دیدارش از مردمان  (پارسوماش ) مسجدسلیمان کنونی،می گوید در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت بی‌نظیرند و در شجاعت کم‌نظیر.‌ در لشکرکشی به آن دیار ، به پارسوماش رسیدیم شب شد و در دامنه‌ی کوهی اردو زدیم ▪️شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم.که نزدیک اطراقگاه لشکر در میانه‌ی کوه ، آتشی افروخته دیدم که نظرم را جلب کرد با همراهان بدان سوی رفتیم ▫️در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است نشسته‌ی آن ، به قدّ یک انسانِ معمولی بود کلاهی نمدین وبلندمشکی بر سر داشت که به تاجِ شاهی شبیه بود ، کلاهش نظرم را گرفت ، درودش دادیم جواب داد.بدون اینکه تکانی بخورد با دستش تعارف به نشستن کرد گویی که یک چوپان بر او وارد شده است به مزاح به او گفتم : کلاهت به تاجِ ما ، می‌مانَد... ▪️نگاهش را متوجهم کرد و گفت : کلاهِ من ، از اصالت است ، تاجِ شما ، از قدرت.... کنایه‌اش رنجورم کرد.خواستم انتقام بگیرم به او گفتم : پس مرا می شناسی و از جا برنخاستی؟ با لبخند گفت : نشسته‌ام که چون تویی برخیزد مرا ، بیلی‌ست و تورا شمشیری ... ▫️بسیار پخته سخن می‌گفت که جایِ جسارت به او ، باقی نبود . از احوال پرسیدم و اینکه قدرتِ ما را چگونه می‌بیند گفت : مردمانِ این دیار ، کشاورزند و سر به کارِ خود دارند ولی اگر کسی به نانشان حمله کند ، به جانش حمله خواهند کرد . در کلامش تهدید بود ▪️با نیش خندی گفتم : صبح معلوم می‌شود ، همان خنده را تحویلم داد و گفت : صبح معلوم می شود . لختی نشستیم و از کاسه‌ی ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم شب از نیمه گذشته بود ، که بخواب رفتیم . ▫️صبح ، همهمه‌ی سپاه ، مرا بیدار کرد از دربان پرسیدم ، چه خبر شده؟ پریشان گفت : آقا ، اسبانِ سپاه را برده‌اند . از خیمه بیرون زدم کفشی برای پوشیدن نبود کفش و سلاح را ، هم برده بودند شخصی با احترام آمده بود و مارا با سپاهیان ، دعوت نمود وگفت ما را سرجنگ با هموطن نیست. با پایِ برهنه ، به سمتِ مکانگاهشان روان شدیم . بدانجا که رسیدیم از جلال و جبروتمان چیزی نمانده بود... ▪️چون گدایان و درماندگان به لامردون کدخدا رسیدیم که  دروازه‌ اش چوبین  بود خانه‌باغی وسیع ، که نهری درمیان و پُر از درختانِ میوه بود و میوهای رسیده آن آویزان بود . در ایوانِ خانه‌ای در آخرِ باغ ، مردی ایستاده و خیر مقدم می‌گفت ، گفت : بفرمائید . تعدادمان زیاد بود من و همراهان به آنها درود فرستادیم و با تکبری که با خود داشتیم ولی با آن اوضاع نابسامان خواستم وارد شوم که جوانی برومند با آفتابه‌ی مسی پُر آب جلو آمد بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت ومشخص بود برای پذیرایی ما آماده بودند و به همان ترتیب به همه ی لشکریانم احترام میشدجوری که سپاهیان ما باخیال راحت در کنارِ جویِ آبی که از میانِ باغ می‌گذشت ، دست و صورت شستند . سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد همانگونه که گفتم  از قبل سالن‌های آن اِمارت برای پذیرایی آماده بود در محوطه‌ی باغ هم ، فضایی بزرگ برای نشستن مهیا شده بود... از من و از سپاهیانم به خوبی بامیوه و کباب ونان و دوغ پذیرایی شد... استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک می‌شد به کدخدا گفتم : مرا می شناسید؟ نگاهی کرد و گفت اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر می‌شناختم هرچند با این سپاهی که به همراه داری می‌شود شناخت آنان سخنشان را با هنر بیان می‌کردند مرا در لفافه ، شاهِ بی تاج خطاب کرده بود کلامش را خوب می‌فهمیدم ولی با مهمان‌نوازی که کرده بود ، شرم داشتم که او را برنجانم گفتم : شما که این همه لطف کرده‌اید کلاهی هم بدهید . دست بر سینه بُرد و با احترام گفت : کلاهِ ما ، برای شما بزرگ است ، تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد . از کنایه‌ی بزرگیِ کلاهشان برای من ، به خشم آمده بودم ولی از تاجِ پیشکشی ، شرمنده . ▫️این مردمان که بختیاری ولربزرگ نام داشتند در کلام و مقام ، بی‌نظیر بودند وقتی آماده برای رفتن شدیم همه‌ی سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم و گیوه‌ی خاصی که پیش پای من گذاشتند کفشی بسیار نرم و سبک که انسان از پوشیدنش لذت می‌برد ... از دربِ باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطه‌ی بیرون بسته بودند با تعجب آن همه اسب و زین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشاره‌ی دست گفت : اسبِ شما آن اسبِ سفید است اسبی اصیل عربی بسیار زیبا گفتم : این همه سخاوت از کیست؟ گفت : خان گفته ، به شما بگویم ما رعیتیم و سَرِمان به کارِ خودمان است اگر کسی به نانمان حمله کند ، به جانش حمله می‌کنیم و اگر شاهی ، مروّت پیشه کند ، برایش جان می‌دهیم و تاجش هدیه می‌کنیم . 🔸*تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد.... 🟢 بسمت خدا | @s_solouk