راه بنـدگی🇵🇸
#Part_1! #راهیخراسان #رمان سلام! منفاطمه سادات هستم.دوستام بهم میگن فاطی! من دختری شروشیطون اما
#Part_2
"راهی خراسان"
ناشناس:فاطمه فاطمه بیدارشو.فاطمه بیدارشودیگههه.
فاطمه: هممم بذاربخوابم.
ناشناس: فاطی بیدارشودیگه شب باید بری مشهد!
وقتی اون ناشناس مزاحم اینو گفتم عین برق گرفته ها پریدم هوا؛
اینم فهمیدم که اون ناشناس مزاحم مامانم بوده!
فاطمه:چییییی؟؟مشهدچرا؟ من اونم تنها؟ توی یه شهرغریب؟؟؟
مامان:عهههه،بسه دیگه.برویه آب بزن به صورتت بعدبیا سرمیزنهارصحبت میکنیم.
ورفت بیرون...
منم باذهنی پرازسوال رفتم صورتمو شستم،لباسامو عوض کردم،موهامو شونه کردم و رفتم سرمیزنهار.
بابا: سلام دخترخوب و نازم ظهرت بخیر عزیزم.
فاطمه: سلام ظهرشماهم بخیر داداش و مامان کجان؟؟
بابا:آرمان که رفته مسجد.مامانتم الان میادتواتاقه...
فاطمه: آها، راستی بابا مامان گفت بیام سرمیزنهارمیخوایم راجب یه موضوعی حرف بزنیم؟
بابا: آره عزیزم بذار داداش و مامانتم بیان
فاطمه: چشم...
ادامه دارد...