eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
7.1هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
69 فایل
﷽ [ مـن شنیـدم سـر عشـاق به زانـوے شمـاست و از آن روز سـرم میـل بریـدن دارد ] • ↫زیر نظر خانواده‌‌ محترم‌ شهید "تنھا کانال‌ رسمی‌ شهید در پیامرسان‌ ایتا" 📞| روابط عمومی مجموعه شهید دهقان: 🆔| @Ghoqnooos_7494 📝|ارتباط با ادمین: 🆔| @bentolabbas8
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻میخواهم شبیهت شوم آماده مانور شدیم یک مسیر طولانی کوهنوردی داشتیم🗻 همه نیروها پشت هم ستون شدن و حرکت کردیم یکی از نیروها را کشیدم کنار وگفتم: این همه از صیاد تعریف کردی، چنان آش دهن سوزی هم نیست!😒 مثل بقیه نیروها بنیه عادیی داره؛ لبخندی زد و گفت: "صیاد آدم مُقیدیه چند روزی میشه که روزه است"✨ ستون حرکت میکرد به نشاطِ صیاد نگاه میکردم و توانم بخار میشد از وجودی که با ایمان برای خودش ساخته بود...🍃 ➖روایتی از سردارِ مرصاد شهید علی صیاد شیرازی🌹 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍🏻میخواهم شبیهت شوم 🔰امیر از تکاوران نیروی دریایی سپاه بود و از شاگردان 🥀شهید محمد ناظری... یک شاگرد نمونه و ممتاز. 💯 امیر از طرف بسیج اسلامشهر به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم اعزام شد. این راهی بود که خودش انتخاب کرد.✅ بعضی وقت‌ها نیاز نیست تا عزیزت حرفی بزند باید حرف دلش را بی‌صدا بشنوی :) باید گوش جان بسپاری...⚜ 🤍روایتی از شهید مدافع حرم امیر سیاوشی... 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍🏻میخواهم شبیهت شوم شهید برونسی از اینکه آنجا چه کاره است و چه مسئولیتی دارد، هیچ وقت چیزی نمی‌گفت، ولی از مسائل معنوی جبهه زیاد برام حرف میزد. یک بار می‌گفت: «داشتیم مهمات بار می‌زدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی. پا به پای ما کار می کرد و مهمات می گذاشت توی جعبه ها. تعجب کردم! تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگر، اصلاً حواسشان به او نیست، انگار نمی دیدندش.🙄 رفتم جلو، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشید.. رویش طرف من نبود، به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟! یادِ امام حسین(ع) از خود بی خودم کرد؛ گریه ام گرفت.😭 خانم فرمود: هرکس که یاور ما باشد، ما هم او را یاری می‌کنیم.💚🙂 📚|كتاب ساکنان ملک اعظم، ج٢، ص٧٦ 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍🏻میخواهم شبیهت شوم کنسروی که حاج همت به آن لب نزد شهید عبادیان، مسئول تدارکات لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) روایت می‌کند: شام آن شب سبزی پلو با تن ماهی بود، حاجی مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به عبادیان و گفت: شام بچه‌ها چیه؟ و جواب گرفت: همین. اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: واقعا همین؟! بازهم بدون این‌که به حاجی نگاه کند، آرام گفت: تن رو گذاشتیم فردا ظهر بدیم. حاجی قاشق رو زمین گذاشت و از سفره عقب رفت. عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر بهشون تن می‌دیم. حاجی هم گفت: به خدا منم فردا ظهر می‌خورم. 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍|میخواهم‌شبیهت‌شوم با توجه به اعتماد بالایی که وی در لشکر برخوردار بود لیاقت و مسئولیت شناسایی را به عهده داشت و همین شایستگی‌ها سبب شد که بچه‌های لشکر در عملیاتها خصوصاً عملیات فاو به پیروزی برسند. شهید محمدحسن طوسی 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍|میخواهم‌شبیهت‌شوم پدر شهید درباره حضور محسن در اردو های جهادی می گوید که او در دور افتاده ترین مناطقی که حتی با ماشین امکان رفتن به آن ها نبود برای رفتن انتخاب میکرد . به دل‌ محروم‌ ترین مناطق می رفت و مسجد و حمام میخواست و در کنارش کار های فرهنگی میکرد ‌🌱 بخشی از وصیت نامه شهید محسن حججی ✨ خدایا معرفتم ده تا کربلایی شوم و حسینی قربانی‌ات. کمکم کن درمیدان عمل کم نیاورم و روزی‌ام کن در جوانی به پای اسلام فدا شوم. خدایا شهیدم کن.. 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍🏻میخواهم شبیهت شوم رعایت حق النّاس حتی در کودکی...(شهید احمد علی نیری) ...یادم است یک بار برای چیدن سیب به روستای خودمان در دماوند رفتیم. مادر ما یک چوب از باغ دایی آورد و مشغول چیدن سیب شد. ساعتی بعد دایی از راه رسید. احمد جلو رفت و سلام کرد. بعد گفت: دایی راضی باش، ما یک چوب از داخل باع شما برداشتیم. دایی هم برای اینکه سربه سر احمد بگذارد گفت: راضی نیستم! احمد اصرار می کرد: دایی تورو خدا، دایی ببخشید و... اما دایی خیلی جدی می گفت: راضی نیستم! آن روز اصرار های احمد و برخورد های دایی نشان داد که احمد در آن سن کم چقدر به حق النّاس اهمیت می دهد. 📗کتاب عارفانه راوی: خواهر شهید احمد علی نیّری 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍🏻میخواهم شبیهت شوم ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه. وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود... شهید امیر سیاووشی 🕊| 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍🏻میخواهم شبیهت شوم در سالِ۹۱ به پیاده روی اربعین رفتند. درحالی که با کاروان رفته بود، می‌گفت سعی می‌کردم جدا از گروه حرکت کنم و مداحی گوش می‌دادم، و می‌گفت آنجایی که پایم درد می‌گرفت به یادِ بچه‌های امام حسین(ع) گریه می‌کردم؛ هرلحظه خود را در صحنۀ حرکت کاروان از کربلا به شام می‌گذاشتم و به یادِ امام حسین(ع) و اهلش با گریه حرکت می‌کردم. سالِ بعد می‌خواست دو مرتبه عازمِ کربلا شود، اما هزینه سفرش را به خانواده‌ای که نیازمند بودند تقدیم نمود و همان شب خواب دیده بود در کربلا مشغولِ زیارت می‌باشد.✨ 🕊| 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍🏻میخواهم شبیهت شوم ▪️اربعین میخواست بره کربلا نگران مهر های پاسپورتش بود می گفت: پاسپورتم انقدر مهر سوریه خورده، هر کی تو مرز پاسپورتمو چک کنه می فهمه من پاسدارم بچه های عراق گفته بودن بیا شلمچه قاچاقی می بریمت قبول نکرده بود آخر سرم قسمت نشد تا اینکه ۲۷ روز بعد از اربعین شهید شد...💔 خاطره ای از 🌹شهید محمودرضا بیضائی 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍🏻میخواهم شبیهت شوم احترام به پدر و مادر بسیار میگذاشت🔖. شبانه روز کار میکرد 🌠 سرباز خوبی برا ایران بود و مرید خوبی برای رهبر انقلاب🌱 و بنده خوبی برای خدا پس از شهادتش آقا گفت :شهادت این جوان دل ما را سوزاند✨ به نقل از پدر شهید مصطفی احمدی روشن 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan
✍🏻میخواهم شبیهت شوم خونه شون طبقه آخربود📈 و کلی پله میخورد فعلا دست و بالش برای خرید خونه بزرگ و دلباز تنگ بود⌛️ ولی از هنر معرفت چیزی کم نداشت تموم پله ها رو رنگ زده بود🔹🔸 و میگفت :پله ها رو رنگ زدم تا خانمم وقتی میاد پایین و برمیگرده با دیدن این رنگا دلش باز شه...💕 روایتی از زندگی شهید سرافراز ✨ محسن حججی✨ 🌸| 📝| 🍃|@shahid_dehghan