📝#خاطره | زیارت شهدا
🔰 به زیارت شهدا خیلی اهتمام داشتند.
هر وقت به اصفهان میآمد، اصرار داشت که به زیارت دوستان شهیدش در #گلستان_شهدای_اصفهان و گلزار شهدای رهنان برود، حتی اگر فرصتش در اصفهان خیلی محدود بود.
🔸 با قطعه شهدای عملیات کربلای پنج که #شهید_کاظمی و #شهید_خرازی آنجا مدفون هستند، خیلی مأنوس بود.
معمولاً هم بین الطلوعین یا سحرها به زیارت میرفت. میخواست با شهدا خلوت کند.
🔹 هر وقت مشرف میشد گلستان شهدا،
با یک حضور قلبی میرفت ...
گویا شهدا را میبیند.
🔸 یک مرتبه در خواب دیده بود که با #سید_حسن_نصرالله به گلستان شهدای اصفهان مشرف شده است.
سر مزار هر شهیدی میرسند، آن شهید از قبر بر میخیزد و به سید مقاومت سلام میکند.
او هم آن شهید را به سید معرفی میکند!
بعد آن شهید در قبر میخوابد و سراغ قبر شهید بعدی میروند تا آخر گلستان شهدا ...
📷 #انتشار_برای_اولین_بار
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
🟢 منتظر بودیم تا تصویری از این دیدار منتشر شود تا این دلنوشته را منتشر کنیم ولی اتفاقات تلخ بعدی و شهادت آیت الله رئیسی و همراهانشان سبب تاخیر در انتشار شد. لذا به سبب فاصله گرفتن از زمان دیدار، دیگر تأخیر بیش از این در انتشار متن، جایز نبود.
💐 اگر شهید بشوم، شما را به دیدارشان خواهند برد
📝 #دلنوشته
دیدار آسمانی
🌹 #خاطره دیدار با امام المسلمین، حضرت آیت الله العظمی #امام_خامنهای (مد ظله العالی)
1⃣ قسمت اول
👤 راوی: محمد مهدی زاهدی
بسم الله الرحمن الرحیم
🪶متفاوت بود، خیلی متفاوت تر از تصورم...
منطقی ترین جمله برای توصیفش این است که برخی صحنه ها را نمیتوان به تصویر کشید و دوربین ها نهایتا طیفی از نور را نمایش میدهند.
✨چیزی از جنس انرژی که در چهره امام خامنهای وجود دارد توسط فیلم و عکس به مخاطب منتقل نمیشود.
این یک حس است و منطقی تر از این نمیتوانم در کلمات بیانش کنم.
♦️روزگار زیادی از عمر پدر شهیدم در مناصب عالی نظامی گذشت. در این مدت ایشان گاهی به دیدار رهبر معظم انقلاب شرفیاب میشدند. من دائماً از ایشان درخواست داشتم که ما را هم در این دیدار های خصوصی به همراه خود ببرند. جواب جالبی میدادند :«اگر من شهید بشوم، شما را به دیدارشان خواهند برد»...
♦️البته دو، سه مرتبه ای در دیدار عمومی و از فاصله زیاد حضرت آقا را دیده بودم.
در روزی که امام خامنهای بر پیکر شهدا نماز خواندند برای اولین بار ایشان را از نزدیک دیدم و حتی چند کلمهای هم با هم صحبت کردیم. ولی جمعیت زیاد بود و خود به خود به عقب رانده شدم.
🌹یادم هست بعد از خروج آقا از حسینیه امام خمینی (ره) پسرم آهسته در گوشم گفت : «آقا خیلی خوشگل بود».
نورانی بود، با جذبه و با صلابت... چهره ای سفید و زیبا...
نور و سفیدی چهره فقط دنیایی نبود.
🟢 در این چند وقت پس از اینکه اعلام شد که با آن حضرت دیدار خواهیم داشت، جملات زیادی برای گفتن آماده کرده بودم. از آنچه بر ما گذشت تا شوق دیدارشان... از حس و حالم، از این که کسی را از دست دادم که همیشه در نماز شب هایش دعایم میکرد.
♦️ سرانجام، در روز چهلم شهادتش این گفته شهید محقق شد و ما را به دیدار حضرت آقا بردند...
با دیدنشان کلی صلوات فرستادم. نماز ظهر و عصر را به ایشان اقتدا کردیم.
بعد ما را داخل اتاقی هدایت کردند و چند دقیقه بعد چشمانمان به جمالشان منور شد.
دیداری آسمانی...
🌹 خدا را شاکریم از این که در زمان حیاتمان نائب امام زمان را از نزدیک دیدیم.
با خودم گفتم وقتی ایشان چنین نگاه و چهره با صلابتی دارند، چهره و نگاه ولی عصر چطور خواهد بود؟!
دیداری زیبا و کوتاه بود که امیدوارم آخرین دیدار نبوده باشد و خداوند توفیق زیارت مجدد ایشان را به ما عنایت فرماید.
📖
آن نه روییست که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من میبینم
همه خوانند نه این نقش که من میخوانم
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
🟢 منتظر بودیم تا تصویری از این دیدار منتشر شود تا این دلنوشته را منتشر کنیم ولی اتفاقات تلخ بعدی و ش
📝 #دلنوشته
دیدار آسمانی
🌹 #خاطره دیدار با امام المسلمین، حضرت آیت الله العظمی #امام_خامنهای (مد ظله العالی)
2⃣ قسمت دوم
👤 راوی: محمد مهدی زاهدی
🔸 پس از ورود و اقامه نماز جماعت به امامت امام خامنه ای عزیز، به محل ملاقات با ایشان راهنمایی شدیم.
نزدیک یک ربع در انتظار حضرت آقا بودیم و در این مدت هیجان خاصی حکم فرما بود.
دائم جاهایمان را عوض میکردیم، هر کسی دوست داشت که در فاصله نزدیکتری نسبت به صندلی حضرت آقا بنشیند.
😍 بالاخره انتظار تمام شد و ایشان تشریف فرما شدند.
🌹 با اینکه افراد مسئول، محل نشستن ما را مشخص و منظم کرده بودند ولی در نهایت وقتی که حضرت آقا تشریف آوردند، همه بلند شدیم و به استقبالشان رفتیم. به ما گفته شده بود بمانید، خود حضرت آقا تشریف می آورند و نمیخواهد که شما جلو بروید، ولی ما از هیجان بلند شدیم و به استقبال ایشان رفتیم.
قبل از اینکه بنشینند، من سلام کردم و در حالی که چند قدمی جلوتر رفته بودم دستشان رو گرفتم و به قول بابام رگباری بوسیدم. 😉
سپس همگی نشستیم رو صندلیهایی که مشخص شده بود.
🔸 حضرت آقا ابتدا شروع به صحبت کردند و نکاتی فرمودند که خیلی برای ما جدید بود و تازگی داشت. واقعا استفاده کردیم. (امیدوارم این قسمت از سخنانشان به زودی منتشر بشه و لهذا من از ذکر این قسمت میگذرم.)
بعد از پایان بیاناتشان فرمودند که حالا اگر صحبتی هست شما صحبت کنید.
🔹 ابتدا مادرم تشکر کردند از اینکه فرصت این دیدار را در اختیار ما گذاشتند.
بعد نوبت من شد که صحبت کنم، جملات زیادی تو ذهنم آماده کرده بودم برای این لحظه و حتی قبلش صلواتهایی فرستاده بودم که بتونم خوب صحبت کنم و مطالب رو برسونم ولی وقتی با حضرت آقا چشم در چشم شدم، از ابهتشون دیگه نتونستم جمله ای که میخواستم بگم را کامل کنم. واقعاً نگاهشون و صلابتشون حیدری بود و من این را در همون نگاه متوجه شدم. واقعاً یک حقیقتی هست که نمیشود در کلمات آورد و باید حس کرد.
🔹 میخواستم تو جمله اول، از اینکه ایشان ما را به حضور پذیرفتند تشکر کنم که از هولم نمیتوانستم جمله را تکمیل کنم و فعل مناسبی برای جملهام پیدا کنم. نهایتاً با کمک اطرافیان و یکمی تپق جمله را تمام کردم. بعد از اون جمله، یک مقداری تونستم به خودم مسلط باشم و صحبت کنم.
🔸 سپس با برادرم، خواهرم و دامادمان یکی یکی صحبت کردند. صحبتهایی صمیمانه، مثل اینکه ایشون پرسیدند کار شما چیه؟ کجا کار میکنید؟ چند نفرید؟ شهید چند تا نوه دارند؟ و از اینجور صحبتها.
🔹 من گفتم دائماً به شهید میگفتیم که ما را به دیدار حضرت آقا ببرید و شهید میگفتند که هر وقت شهید شدم شما را به دیدار ایشان خواهند برد.
🌸 حضرت آقا در صحبتهاشون برای اینکه حال ما را خوب کنند شوخی هم کردند. من با لباس نظامی بودم و ایشون من را که دیدند یک بار دیگه سوال کردند که شما پاسدار هستید؟ و من جواب دادم که بله، با اجازه شما.
بعد به برادرم اشاره کردند و سوال کردند شما شغلتون چیست؟ برادرم گفت که من شغل آزاد دارم. حضرت آقا به شوخی به من اشاره کردند و فرمودند: اینها هم آزاد هستند...
همگی خندیدیم....
🌱 ادامه دارد.....
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #دلنوشته دیدار آسمانی 🌹 #خاطره دیدار با امام المسلمین، حضرت آیت الله العظمی #امام_خامنهای (مد ظ
📝 #دلنوشته
دیدار آسمانی
🌹 #خاطره دیدار با حضرت آیت الله العظمی #امام_خامنهای (مد ظله العالی)
3⃣ قسمت سوم
👤 راوی: محمد مهدی زاهدی
.....💍 پسرم قبل از مراسم یک انگشتری آماده کرده بود و میگفت من این رو میخوام به #حضرت_آقا هدیه بدم.
ما میگفتیم معمولاً از حضرت آقا هدیه میگیرند و هدیه نمیدن، ولی پسرم مصر بود بر این قضیه و دائماً میگفت من میخوام #انگشتر را به آقا هدیه بدم.
💍 این انگشتر، انگشتر خاصی بود. انگشتری بود که جناب #سید_حسن_نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان به پدرم هدیه داده بودند و شهید هم به نوهشون محمدعلی، پسر بنده هدیه داده بود. بعد از شهادت پدرم، محمدعلی، این انگشتر را به پیکر شهید تبرک کرده بود و حالا میخواست اونو به حضرت آقا هدیه بده.
محمدعلی از همون اول کنار من نشسته بود و دائماً میپرسید که کی وقتشه؟ کی وقتشه؟ من گفته بودم هر وقت وقتش بود خودم بهت اشاره میکنم.
کمی که از صحبتها گذشت مجدد از من پرسید حالا بگم؟
🎁 منم دیدم موقعیت مناسبه گفتم اشکال نداره برو بگو. بلند شد و رفت کنار حضرت آقا و شروع کرد قضیه انگشتر رو تعریف کردن.
🤲 حضرت آقا انگشتر رو گرفتن و اذکاری به اون گفتن، خیلی آهسته بود ما متوجه نمیشدیم که دقیقاً چی دارن میگن و چندین مرتبه انگشتر رو به دهانشون نزدیک کردند و یک سری اذکار رو میگفتند و مجدد انگشتر رو پایین میبردن.
🎁 بعد گفتند که من این انگشتر رو میپذیرم ولی دوباره به شما هدیه میدم. این انگشتر در خانواده #شهید_زاهدی بمونه به دو علت، یکی اینکه هدیه جناب سید حسن نصرالله هست و دیگه اینکه متبرک به پیکر شهید شده. محمد علی هم با رضایت و خوشحالی، انگشتر را دوباره از حضرت آقا گرفت.
🤲🌺 بعد از اینکه صحبتها تموم شد حضرت آقا ایستادند که تشریف ببرند، من سریع بلند شدم و مقابلشون قرار گرفتم اول مجدد دستشونو چندین مرتبه بوسیدم و بعد گفتم که معمولش این هست هر کس به زیارت شما میاد یک یادگاری از انگشتر از چفیه از تسبیح یا چیزای دیگه از شما هدیه میگیره ولی من چیز دیگهای میخوام...
مثل اینکه آقا انتظار شنیدن این صحبت رو نداشتند..
🤲 گفتم ما کسی رو از دست دادیم که توی نماز شبهاش به ما دعا میکرد و از شما میخواهیم اگه صلاح میدونید ما رو دعا بفرمایید. ایشون هم همونجا دعا کردند.
💍💍💍 بلافاصله کسایی که پشت سر من بودند از حضرت آقا تقاضای انگشتر کردن و ایشون اجابت کردن. یک انگشتر داخل جیبشون بود اونو هدیه دادن بعد از اون یکی دیگه و یکی دیگه و به یکنفر هم تسبیح هدیه دادن .
🌹🌹هنگامی که بقیه در حال گرفتن انگشتر بودند من به حضرت آقا عرض کردم که میشه روی ماهتونو ببوسم؟ و موفق شدم که چهره نورانی آقا رو ببوسم و ایشونو در آغوش بگیرم.
چند لحظه بعد خداحافظی کرده و از اتاق خارج شدند.
دیدار ما این بار تموم شد امیدوارم که بار آخر نباشه و باز هم توفیق دیدار ایشان نصیبمان بشود.
پایان.
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
📝 #خاطره | رعایت بیت المال
🎙 راوی: برادر شهید
🔸 خیلی کم اتفاق می افتاد که در جبهه با هم باشیم. از او یاد گرفته بودم که اطرافش آفتابی نشوم، اما این بار تصمیم داشت برای سرکشی به نیروهای لشکر از کردستان خودش را به خط جنوب برساند.
از سید احمد موسوی، فرمانده اطلاعات عملیات لشکر اجازه ام را گرفت و من به عنوان راننده با او همراه شدم.
🔹 خیلی خسته بود. با یک لند کروز وانت راه افتادیم. در مسیر مکرر از خواب بیدار میشد.
نماز ظهر را در مسجدی خواندیم.
گرسنه بودیم. پرسید: «حسین نظرت در مورد نهار چیست؟»
گفتم: «هرچه نظر شما باشد.»
در مسیر، در یکی از شهرهای کوچک چشممان به یک نانوایی افتاد.
🥖 اخوی گفت: «حسین، بپر دو تا نون بگیر و بیا.»
به همین بسنده کرد و گفت: «پول دارم ولی از بیت المال است. اگر از خودم هم پول داشتم، باید میرفتیم و شهرک دارخوین هرچی بسیجی ها نهار خوردند میخوردیم.»
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
20.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 السلام علی الزینب الصبور 🏴
زینب زینب زینب
درد آشنا زینب
غرق بلا زینب
📝 #خاطره
🌷 به واسطه اینکه پدر در سوریه و لبنان مسئولیت داشتند، سالیانی با حرم عمه سادات مأنوس بودیم و توفیق عتبهبوسی ضریح باصفایشان را داشتیم، خصوصاً در دوره اول و دوم مأموریت پدر.
🔸 دلگشای غربت دوری از وطن برای ما و همه خانوادههای دور از وطن، عرض ارادتی بود که به نوه دختری پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) صورت می گرفت.
🌹 اما در این دوره اخیر بواسطه ملاحظات امنیتیِ سالهای اخیر، حرم رفتنشان بسیار محدود شده بود و معمولاً بدون خانواده به حرف مشرف می شدند. و ما در حسرت تشرف همراه ایشان بودیم.
🌷 پس از جنگ با داعش و حماسه های مدافعان حرم، هر وقت به حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) مشرف میشدم، در آستانه حرم، یاد مدافعان حرم قطره قطره اشکم را جاری میکرد.
یاد شهید حججی می افتادم و حاجتی که او از عمه جان امام زمان گرفته بود.
یاد شور و شوق صدر زادهها که برای دفاع از این حرم خواهر امام حسین (علیه السلام) راهی شدند و در این مسیر به شهادت رسیدند، می افتادم و سیل اشک روان میشد.
🥀 اما دیگر پس از شهادت پدر عزیزم، از توفیق زیارت دختر امیرالمؤمنین باز ماندهایم.
ان شاء الله به زودی توفیق این زیارت نصیب همه مشتاقان گردد. 🤲🏻
پ.ن: پدرم با نوحه زینب زینب مرحوم مؤذنزاده اردبیلی خیلی مأنوس بودند. بارها و بارها شاهد اشکهایشان هنگام شنیدن این نوحه بودیم.
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #خاطره | سومین نوه
🔸 روزی که داشت از اصفهان میرفت، گفتم این بار که (به ایران) برگشتید یه قاب عکس از جناب سید حسن نصرالله برام بیارید ...
گفت: «من این بار دیگه برنمیگردم.»
به شوخی گفتم، بی خود!، چند ماهه دیگه نوه تون به دنیا میاد و باید بیاین ببینینش.
مجدداً گفت که این بار که برم، افقی برمیگردم!
منم دوباره انداختم رو شوخی و گفتم پس شما اون (نوه تون) را زودتر از ما میبینید...
لبخندی زد و گفت: احتمالاً...
🌱 و امروز نوه سوم #شهید_زاهدی به دنیا اومد...
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
4.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 #خاطره | مژده شهادت
🌷 از شهادت سرلشکر #حاج_قاسم_سلیمانی و همه اتفاقات تلخ و شیرینی که همزمان با آن حادثه بزرگ اتفاق افتاد، دو هفته میگذشت.
همه در شوک آن شهادت بزرگ بودیم و حوادث بزرگ بلافاصله پشت سر هم اتفاق می افتاد.
🔹پنجشنبه و جمعه پدر خانم عزیزمم، #شهید_زاهدی در شهر قم میهمان ما بودند. زمزمههایی بود که ممکن است برای دفعه سوم ایشان به مأموریت لبنان اعزام شوند. آخرین ساعات پنجشنبه بود که شهید زاهدی از دوست و رفیق دوران جبهه خود، حاج آقای آقاتهرانی درخواست استخاره کردند.
🔸 فردا صبح در جواب، پیامکی به این مضمون آمد:
«سحر جمعه بعد از نماز صبح استخاره کردم، نمیدانم موضوع استخاره چه بوده ولی هرچه که هست پایان آن شهادت است ...
آیه ۲۴ سوره حج آمده است...
وَ هُدُوٓاْ إِلَى ٱلطَّيِّبِ مِنَ ٱلقَولِ
وَ هُدُوٓاْ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلحَمِيدِ»
✨ پدر خانمم بسیار خوشحال بودند و میگفتند: «به من مژده شهادت داده اند...»
🔹 پس از این قصه، هر وقت هم در حین تلاوت قرآن به این آیه میرسیدند، میفرمود: «جواب استخاره این آیه بود. مژده شهادت بود.»
✍🏻 پینوشت: وقتی تلاوت زیبای این قاری نوجوان منتشر شد، آن را ذخیره کردم. در اولین فرصت که پدر خانمم را دیدم، این تلاوت را برایشان گذاشتم. منقلب بودند و با یک شوق و حسرت از آن مژده شهادت یاد میکردند.
🎙 راوی: داماد شهید
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #خاطره | تلفن ☎️
♦️در این سال های اخیر، ما امکان تماس تلفنی با #شهید_زاهدی را نداشتیم و ایشون خودشون به صورت یک طرفه و چند وقت یکبار با ما تماس میگرفتند.
معمولاً تماس ها شب و دیر وقت بود...
🌿 عادت کرده بودیم که اگر تلفن حدود ساعت یازده شب زنگ بزند، یعنی به احتمال قوی پدر، پشت خط است...
میگفتیم: حتماً باباس و با شوق و اشتیاق برای برداشتن تلفن میدویدیم. تا شاید برای چند دقیقه صدایشان را از کیلومتر ها دورتر بشنویم...
🌹یادم هست چند روز بعد از شهادتشان، یک شب تلفن در همان ساعات زنگ خورد...
ناخودآگاه همه گفتیم: بابا... و بعد سکوت شد 😔
ای کاش هنوز هم میشد صدایت را حداقل از پشت گوشی تلفن بشنویم...
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #خاطره | یک شب، همراه با سردار
1⃣ قسمت اول
💫 وَ إِذَا ٱلنُّجُومُ ٱنكَدَرَت ﴿۲﴾
(هنگامی که ستارگان برجسته جهاد و مبارزه در عالم یک به یک در خون خود فرو می غلتند)
🗓 دوازدهم یا سیزدهم بهمن ۱۴۰۰ بود، مصادف با ایام دهه مبارک فجر انقلاب اسلامی.
🕙 ساعت ۲۲ شب؛
بعد از یک کار سنگین و پر استرس بیمارستانی، با پوششی سربی در کنار اشعه که با امکانات کم، همراه با نیاز و تقاضاهای بالای بیماران صورت می گرفت،
به خصوص بعد از یک کار دوبارهای که بر روی یکی از فرماندهان مظلوم اردوگاههای فلسطینی صورت گرفته بود که تجربه یک «زندگی پس از زندگی» را پیدا نموده بود،
با خستگی زیاد، آماده استراحت شبانگاه شدم.
اما دقایقی بیش از ورود من به اتاق نگذشته بود که درب اتاق نواخته شد:
☎️ «تماس گرفتهاند یکی از بیماران نیاز به ویزیت دارد».
😱 الله اکبر!
نکند آن بیمار فلسطینی دوباره بدحال شده باشد.
به رغم خستگی بسیار، با اضطراب و نگرانی فوراً بلند شدم.
با خود می گفتم:
«خدا کند کاری نشده باشد و پرسنل مقیم بتوانند بیمار را تا رسیدن ما به بیمارستان و آماده شدن اتاق عمل آنژیوگرافی زنده نگهدارند»
چرا که فاصله هتل که بیرون شهر دمشق بود تا بیمارستان زیاد بود.
حدود یکساعت زمان می برد.
🏃🏻 به سرعت آماده حرکت شدم.
🚗 زمانی که سوار ماشین شدم خوشبختانه متوجه شدم بیمار مورد نظر، فرد دیگری غیر از بیماران آن روز بیمارستان است.
نفس راحتی کشیدم که با پدیده فوقحادی روبرو نیستم.
اما به هرحال بدن خسته و کوفته ناشی از کاری طولانی و سنگین در کنار اشعه و ذهن خسته ناشی از یک استرس طولانی آمادگی کار بیشتری را نداشت.
از پذیرش هر کار بیشتر غیر اورژانسی اکراه داشتم.
مدیر برنامه که متوجه حال و هوای ما بود گفت: «این ویزیت آخر شبی، برای معاینه یکی از فرماندهان ایرانی است که ده سال قبل سابقه عمل جراحی قلب باز داشته و اخیرا هم مجدد در سوریه آنژیوگرافی شده است.»
⏪ ادامه دارد ...
✍🏻 نویسنده: #دکتر_محمود_ابراهیمی
شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #خاطره | یک شب، همراه با سردار 1⃣ قسمت اول 💫 وَ إِذَا ٱلنُّجُومُ ٱنكَدَرَت ﴿۲﴾ (هنگامی که ستارگ
📝 #خاطره | یک شب، همراه با سردار
2⃣ قسمت دوم
🗂 خود این جملات اطلاعات مهمی را انتقال می داد.
🤔 با وجود همه خستگیها، اشتیاق مرا برانگیخت که ببینم این مجاهد فیسبیلالله و یارِ جانی #روحالله و #سیدعلی کیست که به رغم سن بالا و مشکلات طولانی قلبی، مدیریت میدانی نیروها را به عهده دارد؟
✊🏻 چون این پذیرش مدیریت با آن شرایط جسمی و سِنّی جز با «عهدی» که شخص در باور و اعتقاد خود به راه و هدف سیدعلی داشته باشد، قابل توجیه نیست.
این بود که فراتر از بحث پزشکی، خود، مشتاق زیارت ایشان شدم. اما آن دوست ادامه سؤالات ذهنی مرا هم پاسخ داد.
⁉️ قبل از آنکه بپرسم چرا این موقع شب؟
چرا این دیدار برای فردا هماهنگ نشده؟
بیان کرد: «چون این فرمانده جدیداً از جبهه حلب برگشته است و یکی دو ساعتی هم بیشتر فرصت حضور در دمشق را ندارد. دوستان بهداری سپاه در سوریه مصلحت دیدهاند که شرایط قلبی ایشان در این فرصت کوتاه حضورشان در دمشق توسط اساتید ایرانی ارزیابی شود.»
❓ اما هنوز هم معرفی نکرده بودند که با چه مقامی روبرو می شویم.
تصور من این بود که احتمالاً یکی از فرماندهان رده سوم و چهارم سپاه باشد.
چرا که دلیلی نداشت بیماری قلبی پیشرفته یک فرمانده ارشد را در سوریه مورد ارزیابی آنژیوگرافی و درمان قرار دهند،
ولی به هرحال اکنون دیگر موقعیت فرماندهی او برای من مهم نبود.
خود دیدار آن شخص مهم بود
حتی اگر در حد یک فرمانده گروهان باشد.
🩺 از طرفی در آن چند روز متوجه شده بودم که دوستان بهداری سپاه سوریه برای تمام نیروها در هر سطح از خدمت که باشند سنگ تمام می گذارند؛ که خود دریافت این حس از عملکرد آنها نیز به ما انگیزه خدمت بالاتری می بخشید که صبورانهتر عمل کنیم.
🚗 به هر حال، این مسیر طولانی طی شد و ما در یکی از خیابانهای عادی دمشق پیاده شدیم.
🏬 ورودی منزلی هم که وارد آن شدیم کاملاً عادی بود.
درب منزل و ورودی اتاقها باز بود؛ بدون هیچ نگهبان، گیت بازرسی و یا مانیتور واضحی.
ورودی منزل، یک فضای دو و نیم در سه تا سه و نیم متر بود که فقط گنجایش پارک یک ماشین را داشت.
🚧 با نردهای که آن را از خیابان جدا می کرد و کاملاً هم باز بود. یعنی حیاط خاصی در کار نبود.
در انتهای این فضای محدود سرباز، دو سه پله پایینتر، دو درب از روبرو و کنار باز بود، بدون هیچ مانیتور و مأموری بر سر در آن.
شرایط فوق العاده عادی بود.
من بیهوا از درب روبرو وارد شدم، چون تصور می کردم از این نقطه به بعد احتمالاً با تعویض وسیله و یا با عبور از گیتهایی امنیتی، تازه باید برای دیدار فرمانده به سمت یک محیط نظامی خاص حرکت کنیم،
🤝 اما همین که وارد اتاق شدیم با کمال تعجب و البته خوشوقتیِ زیاد، با سردار سرافراز سپاه اسلام حاج ابو مهدی (زاهدی) روبرو شدیم.
شهید حسین اماناللهی و دو نفر دیگر نیز حضور داشتند که ممکن است اکنون آنها نیز جزو شهدا باشند.
شرایط منزل بسیار عادی ولی تمیز و مرتب بود؛ بدون هیچ محافظ، سلاح، و یا لباس فرمی؛ نه در بیرون و نه در داخل منزل.
⏪ ادامه دارد ...
✍🏻 نویسنده: #دکتر_محمود_ابراهیمی
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #خاطره | یک شب، همراه با سردار 2⃣ قسمت دوم 🗂 خود این جملات اطلاعات مهمی را انتقال می داد. 🤔 با
📝 #خاطره | یک شب، همراه با سردار
3⃣ قسمت سوم
🔸 من قدری بهتزده شدم
اما فرمانده شهید از همان ابتدا، برخورد بسیار صمیمی، پرانرژی، خنده رو، خوش سخن و جذاب ظاهر شد.
به هیچ وجه حالتهای هیجانی، گرفتگی و یا اضطرابی که معمولاً در مسئولان ارشد میدانی با تلنباری از مشکلات و گرفتاریها دیده می شود در او ظاهر نبود.
اطمینان و قوت قلب عجیبی در رفتار و گفتارش حاکم بود.
انگار که هیچ دغدغهای نداشت.
✔️ جالب است که بعد متوجه شدم این شادی و خوشرویی شهید، به گونهای همیشگی بوده است که یکی از دوستان ایشان به طنز به ایشان گفته است:
«اگر شما شهید هم بشوید در روزهای عادی نخواهد بود، باید روز سیزده فروردین باشد که همه در طرباند». 😊
عجیب است که سرنوشت قهرمان ما هم چنین می شود.
شهادت در سیزده فروردین رخ می دهد
اما چه سیزده فروردینی!
روز قدر بیست و یکم ماه مبارک رمضان!
روز شهادت مولا و سرورشان آقا امیر مؤمنان
و شنبه قبل از روز قدس!
محل شهادت نیز کنسولگری ایران.
این شهادت با آن شرایط باعث می شود که هم روز قدس پر مشارکتی را رقم بزند
و هم دلایل لازم را برای بسیج افکار و ارادهها، از هر طیف و جریانی در سطح ملی و بینالمللی برای زدن ضربهای اساسی به صهیون فراهم آورد.
یعنی نه تنها زمان، حتی مکان شهادت هم از هر حیث برای شهید، بهترین بُرد و اثر را برای آزادی قدس که هدف اصلی او بود تولید می کند.
در حالیکه اگر در حلب توسط داعش و یا در هر نقطه دیگری جز ساختمان کنسولگری به شهادت می رسید، چنین تاثیری را پیدا نمی کرد.
یعنی شهادت او نیز فتح باب دیگری شد بس عمیقتر از حیات ظاهر او؛
بگونهای که با زمینهسازی اولین حمله مستقیم ایران به اسرائیل (وعده صادق)، باعث شد که با کنار زدن پسماندهای ذهنی «تله تنش» در نیروهای تصمیمساز کشور، هم اقتدار ملت و ارتش کشور ما در سطح بینالملل به ظهور و تثبیت برسد
و هم تاریخ مقاومت در برابر اسرائیل به قبل و بعد آن ضربه اساسی تقسیم شود.
✅ آری او به معنای حقیقی، کلمه «عاش سعیداً و مات سعیدا» گشت.
این شهید و یارانش از معدود انسانهایی هستند که نه تنها حیاتشان در راه خدا سپری شد، که آن خط سیر را با شهادت خود در بالاترین مرحله، حیات عندالرب، تزیین و تقویت کرد و بالاتر،
بعد مرگشان را هم خداوند با بالاترین تأثیر در راه تثبیت حق بکار گرفت.
شهید حسین اماناللهی نیز با آن قد رشید و رعنایش، و لطافت و خوشرویی کلام و رفتارش گرمابخش محفل آن شب بود.
به هرحال جلسه زیبائی بود.
فرمانده شهید بعد از شکر و سپاس از تیم پزشکی و ابراز عدم رضایت بابت زحمتی که در آن موقع شب فراهم آمده بود، با شور و حرارت بالایی سخن می گفت، آن هم سخنانی کاملاً امیدبخش، دلگرم کننده و نشاطانگیز.
✍🏻 نویسنده: #دکتر_محمود_ابراهیمی
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی