eitaa logo
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
1.2هزار دنبال‌کننده
741 عکس
85 ویدیو
2 فایل
کانال رسمی مدّاحِ اهل بیت پاسدار شهید حاج سیّد مجتبی علمدار زیر نظر خانواده ی محترم شهید ولادت: ۱۳۴۵/۱۰/۱۱ اذان صبح شهادت: ۱۳۷۵/۱۰/۱۱ اذان مغرب تارنما: shahidalamdar.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
👆👆👆 ویژه برنامه جشن بزرگ غدیر در بیت شهید علمدار "تجمع هیأت های مذهبی ساری" 🔴 چهارشنبه ۷ شهریور ٩٧ / ساعت ۲۱ بخش هشت، خیابان پیروزی، پیروزی ۱۳ (شهید علمدار) 🆔 @shahidalamdar_ir
🌸 از ولای مُرتضی دل را چراغان می کنیم بـا علی بار دگر تجدید پیمـان می کنیم... 🍃 فرا رسیدن عید سعید غدیر مبارک باد 🔻🔻🔻🔻 🌹 کانال رسمی شهید علمدار 🆔 @shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ نوزده: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ آمده بود جلوی درب بیت الزهرا می خواست سید را ببیند.
شمارهـ بیست: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ معمولاً شب ها در شلمچه، کنار سنگر و در تاریکی، نظاره گر آسمان بودیم. درآن شرایط دشمن هم دیدی بر ما نداشت شبی تعدادی از دوستان به حلقه ما پیوستند شروع به صحبت کردیم. بحث به ولایت فقیه کشیده شد. یکی از بچه ها درباره اختیارات ولی فقیه نظرش را گفت بعد با مخالفت شدید جمع حاضر روبه رو شد. تنها کسی که به او اجازه داد تا ادامه مطلب خود را بگوید فرمانده ما، یعنی سید مجتبی، بود. 🌷 پس از اتمام صحبت های او، سید که تا آن لحظه خوب گوش می داد دیدگاه های خود را بیان کرد. چنان منطقی صحبت کرد که با صحبت های سید نظرات آن فرد هم تغییر کرد. همه ما هم استفاده کردیم. برای ما خیلی جالب بود، کسی در کسوت فرماندهی، هم سطح معلومات بالایی داشته باشد، هم در مواجه با نظرات دیگران این اندازه شرح صدر نشان دهد و به عقاید دیگران احترام بگذارد و در عین حال به فکر اصلاح هم باشد. ✅ شبهای جمعه خاطرات 🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است. 💠با ما همراه باشید💠 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ معمولاً شب ها در شلمچه، کنار سنگر و در تاریکی، نظاره
شمارهـ بیست و یک: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ در روایات دینی ما و در آیات قرآن بسیار درباره امر به معروف و نهی از منکر سفارش شده تا جایی که آن را در کنار نماز آورده اند. سید مجتبی از کسانی بود که به امر به معروف، به عنوان یک فریضه مهم دینی نگاه می کرد، بنابر این هر گاه می دید کسی راه را اشتباه می رود یا دچار لغزش شده، بدون توجه به جایگاه و پست و مقام او در مقابلش می ایستاد و با لحنی آرام به او تذکر می داد. البته در تذکر دادن به دستورات دین درباره حفظ آبروی شخص، نحوه امر به معروف و ... خیلی دقت می کرد. اما به هر حال کسانی بودند که خود را بالاتر از همه می دانستند و تاب یک تذکر را نداشتند. بنابراین برخی با او دشمنی می کردند. این امر تا به آنجا پیش رفت که عده ای با او برخورد کردند، حتی به او ضد ولایت فقیه می گفتند!! 🌷 وقتی سید می پرسید: «چرا این حرف را می زنید؟ می گفتند تو اگر تابع ولایت بودی نام هیئت را رهروان امام خمینی (ره) نمی گذاشتی، بلکه نام آن را رهروان ولایت فقیه و یا ... قرار می دادی.» سید هم در جوابشان می گفت: «من همین ایراد شما را با رهبر عزیزم در آن دیدار مطرح کردم، ایشان فرمودند به حرف کسی کاری نداشته باش، محکم و استوار راهت را ادامه بده.» ✅ شبهای جمعه خاطرات 🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است. 💠با ما همراه باشید💠 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
🔺🔺🔺🔺 قرار سینه های بیقرار ما نمی آیی? گل نرگس امید حضرت زهرا نمی آیی? شمردم روزها را تا محرم در هوای تو عزای جد مظلومت رسید آیا نمی آیی؟ 🔻🔻🔻🔻 🆔 @shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و یک: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ در روایات دینی ما و در آیات قرآن بسیار درباره ا
شمارهـ بیست و دو: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ دامنه کارهای پشت پرده علیه سید به محل کار او هم کشیده شده بود. عده ای علناً در حضورش به او بد می گفتند. به هیئت رهروان که آن زمان از لحاظ معنویت یکی از بهترین محافل مذهبی سطح کشور بود، می گفتند هیئت غشی ها و ... 🌷 من را صدا کردند، رفتم دفتر آقای ... در سپاه، آن موقع من در تبلیغات سپاه ساری مسئولیت داشتم. پرسید: «از سید مجتبی علمدار چه می دانی؟» گفتم: «چطور!؟» گفت: «خواهش می کنم، مطلب مهمی پیش آمده، هر چه که می دانی بگو.» گفتم: «پشت سر او خیلی حرف می زنند، اما من از زمان جنگ با او دوست هستم، هیچ کدام این حرف ها صحیح نیست. سید مجتبی یک شهید زنده است.» 🌷 بعد ادامه دادم: «سید با سربازها خوب برخورد می کند. همه سربازها عاشق او هستند، اما برخی از پرسنل از این کار خوششان نمی آید. سید به برخی از افراد تذکر می دهد که کارشان را درست انجام دهند اما خیلی ها خوششان نمی آید. بنابر این پشت سر سید حرف می زنند و ...» آن مسئول یک به یک سؤال می کرد و من با دلیل جواب سخنان او را می دادم. در پایان گفت: «خیلی از تو ممنونم. مشکل مرا حل کردی!» تعجب کردم. پرسیدم: «چه مشکلی؟!» نمی خواست جواب دهد اما با اصرار من گفت: «برای سید پرونده درست شده بود. قرار بود من پرونده را امضا کنم و به تهران بفرستم. دیروز آخر وقت می خواستم امضا کنم، اما گفتم بگذار فردا پرونده را بخوانم بعد.» 🌷 دیشب در عالم خواب شهید محلاتی، نماینده امام (ره) در سپاه، را دیدم، ایشان فرمودند: «حضرت امام (ره) از تو راضی نیست!» من گفتم: «چرا؟!» گفتند: «این پرونده چیست که می خواهی امضا کنی؟!» من از خواب پریدم. تنها پرونده ای که قرار بود امضا کنم همین پرونده سید مجتبی بود. برای همین شما را صدا کردم. ✅ شبهای جمعه خاطرات 🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است. 💠با ما همراه باشید💠 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir
شهید سید مجتبی علمدار "بهشت علمدار"
#خاطرهـ شمارهـ بیست و دو: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ دامنه کارهای پشت پرده علیه سید به محل کار او هم
شمارهـ بیست و سه: @shahidalamdar_ir 👇👇👇👇👇👇 ✍ سال ۷۴ بود، هنوز بحث راهیان نور مثل حالا آن قدر گسترده نشده بود. به همت و مدیریت آقا سید، كاروان میثاق برای بازدید از مناطق جنوب آماده حرکت شد، ما هم با او همراه شدیم. بعدازظهر، به هفت تپه رسیدیم، قرار شد كه شب را آنجا بمانیم و صبح عازم مناطق دیگر شویم. مقر گردان مسلم در دوران دفاع مقدس در هفت تپه بود، اما فاصله زیادی تا محل استراحت ما داشت برای همین صلاح ندانستیم كه كاروان را برای بازدید به آنجا ببریم. 🌷 رفتم پیش آقا سید و گفتم: «حالا كه تا اینجا آمده ایم بهتر است بدون آنكه به كسی بگوییم خودمان به محل گردان مسلم سری بزنیم.» آقا سید هم قبول كرد. بعد از آنكه کارها را به دوستان و مسئولان مربوطه واگذار كرد به راه افتادیم. در موقع حركت چند نفر دیگر هم كه مطلع شده بودند با ما همراه شدند. در طی مسیر خاطرات گذشته را مرور می كردیم تا اینکه به نزدیکی محل استقرار گردان مسلم رسیدیم. وقتی وارد محوطه شدیم هر كسی به گوشه ای رفت. من هم به محل چادر دسته حضرت علی اكبر (ع)، كه عضو آن بودم، رفتم. 🌷 خاطرات را در ذهنم مرور می كردم. بعد از سال ها به جایی برگشته بودم که بهترین خاطرات نوجوانی و جوانی ام در آنجا رقم خورده بود. ناگهان احساس كردم كسی فریاد می زند! خیلی ترسیدم، فكر كردم برای كسی اتفاقی افتاده. از جا پریدم و به طرف صدا دویدم. صدا از زمین محوطه صبحگاه گردان می آمد. تا به محوطه میدان صبحگاه رسیدم به اطراف نگاه كردم. دیدم صدا از اتاقکی كه در محوطه میدان صبحگاه قرار داشت، می آید. سید بود. سید مجتبی رفته بود آنجا و دوستان شهیدش را صدا می زد؛ همان هایی كه فكر می كرد او را جا گذاشته اند و به سفر عشق رفته اند. ✅ شبهای جمعه خاطرات 🌹 انتشار مطالب کانال همراه با ذکر صلوات و منبع جایز است. 💠با ما همراه باشید💠 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🌐 eitaa.com/shahidalamdar_ir