مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و انشالله این پل با شهادت رقم بخورد، صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد، در مصیبتها، فقط برای امام حسین علیه السلام گریه کنید
فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حجاب توصیه میکنم.
حلالم کن، خواهرانم و برادرم حلالم کنید.
رهبر عزیزم را که راه امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ادامه میدهد، فراموش نکنید و یاریش نمایید.
فرازی از وصیت نامه شهید؛
#شهید_سجاد_عفتی
“انا اعطیناک الکوثر …”
کوتاهترین سوره قرآن…
همان،
کوتاهترین
راهِ رسیدن به خداست…♥️
میلاد حضرت فاطمه سلام الله علیها و #روز_مادر مبارک
2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمڪ شناسـےِ حق شُهدا این است
ڪھ در راهـے ڪھ آنھا باز ڪردهاند ،
حرڪت کنیم . . !!♥️🖇
#شهیدابراهیمهادی
#شُهداشرمندهایم
شهدای مدافع امنیت و حرم
نمڪ شناسـےِ حق شُهدا این است ڪھ در راهـے ڪھ آنھا باز ڪردهاند ، حرڪت کنیم . . !!♥️🖇 #شهیدابراهیمها
از وقتۍ فهمیدم#حضرتزهراسلاماللّٰہعليهابھ خواب#شهیدابراهیمهادۍ اومدھ بودن و بھ شهید گفتہ بودن ما تو رو دوست داریم (:
با خودم میگم اۍ ڪـٰاش همھ ما
یڪ شهید ابراهیم هادی بودیم !✨
تا میرفتیم تو لیستِ
مورد علاقه های حضرت زهرا♥️((:
#داشابرام | #حضرتزهرا
1.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗓✨روز شمار شهادت سردار دلها...
💔✨۱۰ روز...
.
.
🎙✨راوی: علی زین العابدین پور
#حاج_قاسم
بخشی از وصیت نامه شهید محمدرضا تورجی زاده: 🔸هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفتهام:
بسیجیها، سپاهیها ... این لباسی که بر تن کردهاید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید.
نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خودبیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خوددقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکیها به دوربود.
عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بربگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است...
🌷 شهدا را با صلوات یاد کنیم 🌷
کم کم اسارت محسن را به همه اطلاع دادیم
رفتم خانه پیراهن محسن را روی زمین پهن کردم
سرم را روی آن گذاشم و ضجه زدم
اما زمان زیادی نگذشت که احساس کردم
محسن آمد کنارم دستش را روی قلبم
گذاشت و در گوشم گفت:
زهرا سختیش زیاده ولی قشنگیهاش زیادتره!
#شهیدمحسنحججی🕊
🌿❤️
#برگیازخاطرات
#نذرشهــادت
اواخر پاییــز سال ۶۵ بود. برای عملیات کربلای ۴ اماده می شدیم.
سـراغ محمدعلے را گرفتــم.
گفتنــد :گردان اسلامے نسب است. رفتـم آنجــا, به تـپہ اے اشــاره ڪردند.
گفـتند: هـر روز تـنها مےرود آنـجا. رفــتم سراغش...
دیگر آن شلوغے و شیطنـت همیشگے را نداشــت. آرام شــده بود.
تنها لبخـند زیبا و ملیحے بر صــورت داشــت😊.
چهــره اے با وقــار داشــت...
انگار نه انگار که یڪ نوجوان ۱۶ ساله است!
گفت:خـواب جعفر(دوسـت شهیدش) را دیـدم, مے خواسـت مـن را با خــود ببــرد. مطمینــم عملیات بعد, جعفر من را مےبرد.
چیزے برای خـوردن به او تعـارف ڪردم....
نگرفت...گفــت روزه ام!
گفتم روزه, اینجــا؟
با همان لبخند زیـبا گفت:شش روز, روزه نـذر کردم ڪه در این عمــلیات شهــید شــوم!
چند روز بعــد در ڪربلاے۴ به جعــفر دســت داد!
طلبه #شهید محمد علے سبحانے