~🌿
🌴#برگیازخاطرات✨
تیکه کلامش این بود: خدا بزرگه میرسونه...
یه نیسان داشت که با اون روزیشو در میآورد پشتِ دخلِ نان بربری هم میرفت تا اگه مستمندی رو میشناسه نان مجانی بهش بده...
عجیب دست و دلباز بود و اگه مستمندی رو میدید هر چی داشت بهش میبخشید، فکر نمی کرد شاید یه ساعت بعد خودش بهش نیاز پیدا کنه
گاهی یه روز کلی با نیسانش کار میکرد اما روز بعد پول بنزینشو از من میگرفت!!
ته و توی کارشو درمیآوردم میفهمیدم کل پولو بخشیده...
#شهید_مجید_قربانخانی♥️🕊
●➼┅═❧═┅┅───
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🌿غیر ممکنی که ممکن شد!
#شهید_صیاد_شیرازی در سخنانی به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر درباره #شهید_خرازی گفته است :
« در قرارگاه، صدای شهید خرازی را از بیسیم شنیدیم که میگفت : اجازه بدهید با یک گردان وارد خرمشهر شویم.
اما به وی گفتیم: مگر می شود با یک گردان با چند لشکر رو به رو شد؟
به هر صورت او اصرار میکرد . .
ناخودآگاه به او اجازه دادیم .
پس از ساعتی دوباره وی با بی سیم گفت : عراقیها تسلیم شدند . .
و ما باورمان نمی شد ، زیرا واقعا این کار باورنکردنی بود که انجام دادند .
🌿❤️
#برگیازخاطرات
#نذرشهــادت
اواخر پاییــز سال ۶۵ بود. برای عملیات کربلای ۴ اماده می شدیم.
سـراغ محمدعلے را گرفتــم.
گفتنــد :گردان اسلامے نسب است. رفتـم آنجــا, به تـپہ اے اشــاره ڪردند.
گفـتند: هـر روز تـنها مےرود آنـجا. رفــتم سراغش...
دیگر آن شلوغے و شیطنـت همیشگے را نداشــت. آرام شــده بود.
تنها لبخـند زیبا و ملیحے بر صــورت داشــت😊.
چهــره اے با وقــار داشــت...
انگار نه انگار که یڪ نوجوان ۱۶ ساله است!
گفت:خـواب جعفر(دوسـت شهیدش) را دیـدم, مے خواسـت مـن را با خــود ببــرد. مطمینــم عملیات بعد, جعفر من را مےبرد.
چیزے برای خـوردن به او تعـارف ڪردم....
نگرفت...گفــت روزه ام!
گفتم روزه, اینجــا؟
با همان لبخند زیـبا گفت:شش روز, روزه نـذر کردم ڪه در این عمــلیات شهــید شــوم!
چند روز بعــد در ڪربلاے۴ به جعــفر دســت داد!
طلبه #شهید محمد علے سبحانے
~🕊
🌴 #برگیازخاطرات✨
شب ها یه بالشت سفت میگذاشت زیرسرش میگفتم روے زمین کمرت درد میگیره، بلندشو روی تخت بخواب میگفت؛ نه ممکنه برای #نماز_صبح خواب بمونم نباید جای خوابم راحت باشه..
#شهید_پویا_ایزدی♥️🕊
#برگیازخاطرات
اهل انفاق بود!
نمازهایش را اول وقت میخواند
شوخطبع بود و در عین حال بسیار کمصحبت..
اهل قرآنخواندن بود و بسیار به آیاتِ نورانی قرآن عمل میکرد.
به پدر و مادرش احترام میگذاشت و نیکی به آنها در رأس امورش قرار داشت به طوری که در این سالها، کوچکترین بیاحترامی از جانبِ
شهید شهروز نسبت به آنها ندیدم. بسیار به خانوادهاش اهمیت میداد و رسیدگی به امور خانواده را مهمتر از هر کاری میدانسـت.
به روایت همسر
#شهید_شهروز_مظفرینیا❤️