رفیـــق ڳوش ڪن🙃♥️
خـــدا میخاد صداٺ بزنه☺️😍🗣
نزدیک اذانه🍃🕌
بلند شو مؤمݩ😇📿
اصلا زشتھ بچھ مسلمۅݩ مۅقع نماز تۅ فضاے مجازے باشھ!!🙄😶🙊
#بسم اللّٰہ🌙💌
نٺ گوشے←"OFF"❎
نٺ الهے←"ON"✅
وقٺ عاشقیہ😍
ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨🧐
وضـــو گرفٺید؟🤔😎
اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقد عالے😉👏💯
اݪٺمآس دعــــآ...🤲📿
اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج🦋🌿
پآشـــو دیگه🙂🚶🏻♀
#نمازتسردنشهمؤمن☺️🌱
#اذان
#شهیـددکتـرمحمدعلیرهنمـون
شنیده بودیم نمـ📿ــاز جماعت و
#نمازاولوقت برایش اهمیت دارد، ولی
فکر نمیکردیم اینقدر مصمم باشد!
صدای#اذان که بلند شد همه را بلند کرد،
انگار نه انگار که عروسی است، آن هم عروسی
خودش! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش
نماز جماعتی شد به یاد ماندنی..🤍(:
#مُؤمِنیِوَقتنَمازِتاَزوَقتِشنَگذَرِهـ
شهدای مدافع امنیت و حرم
به خواندن #زیارت_عاشورا مداومت داشت و با لحن زیبا و گیرایی زیارت عاشورا را میخواند. ایام کرونا هم
💚دائم الوضو بود و به #نماز_اول_وقت اهمیت زیادی می داد💚
🔴اگر خودش راننده نبود، اصرار میکرد نگه داریم! حالا هر جا بود مهم نبود، #پمپ_بنزین، #مجتمع_رفاهی و خدماتی یا ...
🌷صدای #اذان که میآمد میزد کنار، یا باید میزدیم کنار. مهم بود نماز اول وقتش از دستش نرود...
👬یک بار هم پسرهاش را آورد مغازه برای اصلاح. گفت «اینجا باشن... کار دارم... میرم و بر میگردم، میبرمشون!»
نایستاد. سریع رفت.....
🤔از پسر بزرگش که نشست برای آرایش موهاش پرسیدم «بابات کجا رفت؟!» گفت «رفت #مسجد... برای #نماز_جماعت...»
برایم عجیب نبود. حسین هر جا بود و در هر شرایطی، #نماز را میگذاشت اولویت کار...
✍️همکارشهید
#شهیدحسین_انتظاریان
#ایام_شهادت🕊🥀
#سبک_زندگی_شهدا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
❤️#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
موقع #اذان، الله اکبر را که میگفتند، صیاد هم #تکبیر نمازش را میگفت!
این #نماز_اوّل_وقت چیزی بود که من هیچ وقت ندیدم که ترکش کند!
اصلاً جزو متعلقاتش بود!
دیدهاید بعضی چیزها همیشه همراه آدم هست؛
نماز اوّل وقت هم همیشه همراه او بود!
چنان الله اکبر میگفت که انگار #نماز آخرش را میخواند!
چنان با #عشق نماز میخواند که گویی به #آسمان وصل شده است!
می گفت :
هرچه دارم، از نماز دارم. تأکید داشت نماز را اول وقت بخوانیم. وقت هایی که خانه بود، نماز مغرب و عشا را به جماعت می خواندیم. به امامت خودش.
✍️به نقل از همسر شهید علی صیاد شیرازی
✍ یادمه معلم گفته بود #امتحان دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید.
⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه.
صدای #اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه.
🚶♂دنبالش رفتم و گفتم: #احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و..
میدانستم #نماز احمد طولانی است.
🙎♂ احمد مقید بود که ذكر #تسبیحات
را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بیفایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم.
🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره.
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.
⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد.
معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن
👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمیداد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم.
👨⚖ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم.
👨 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد #نمازاول_وقت را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم.
این اتفاق چیزی نبود جز نتیجهی عمل خالصانهی احمد.
📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف #شهید #احمدعلی_نیّری ، ص ۱۸. خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری.
✍️ یادمه معلم گفته بود #امتحان دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید.
⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه.
صدای #اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه.
🚶♂️دنبالش رفتم و گفتم: #احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و..
میدانستم #نماز احمد طولانی است.
🙎♂️ احمد مقید بود که ذكر #تسبیحات
را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بیفایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم.
🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره.
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.
⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد.
معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن
👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمیداد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم.
👨⚖️ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم.
👨 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد #نمازاول_وقت را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم.
این اتفاق چیزی نبود جز نتیجهی عمل خالصانهی احمد.
📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف #شهید #احمدعلی_نیّری ، ص ۱۸. خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری.
#شهیدسجادطاهرنیا
نیـمســاعــتقبــلاز#اذان کارهایخـودش
رابااذانهمـاهنـگمیکردکـهمبـاداازخـوانـدن
#نمــازاولوقـت جـابمـانـد..♥!
خـ♥️ـدا؏شـقاسـت..(:
اگـࢪخطـاڪنیـم؛
نهایتقهـࢪشبیندو#اذان است!
بازصدایـمانمـےڪنـد.
#مُؤمِنیِوَقتنَمازِتاَزوَقتِشنَگذَرِهـ🌸
دستخطاخلاقی#شهیدمصطفیصدرزاده🌸
جهاداکبر=جهادبانفس
عملیاتنظمبارمزیازهرا،یازهرا،یازهرا!
محور:نظمدرعبادت
الف)#نماز بایداولوقتوحتیالامکان
در#مسجد یابهصورتجماعت
ب)چندلحظهقبل#اذان بایدمنتظردستور
#خدا بود
د)#زیارتعاشورا هرروز
ج)روزی ۵۰ آیه قرآن
ه)نمازنافلهصبحاجباری
#میخوایشهیدبشی.؟!💔
یادمهیهجلسهخیلیمهمداشتیم،
جهادداشتصحبتمیکرد..
تاگوشیش #اذان روگفت،
همهچیزروجمعکردوگفت:
پاشین #نماز روبخونیم،
ادامشبمونهبعدنماز!(:♥️!
راوی:همرزم
#شهیدجهادمغنیه🌹
#میخوایشهیدبشی.؟!💔
یادمهیهجلسهخیلیمهمداشتیم،
جهادداشتصحبتمیکرد..
تاگوشیش #اذان روگفت،
همهچیزروجمعکردوگفت:
پاشین #نماز روبخونیم،
ادامشبمونهبعدنماز!(:♥️!
راوی:همرزم
#شهیدجهادمغنیه