روزی از شهیدجهاد پرسیدم که تاکنون چند مرتبه رهبر معظم انقلاب را دیدهاے؟ وے پاسخ داد: شاید پنج یا شش مرتبه.
از او پرسیدم قبل از شهادت پدرت یا پس از شهادت ایشان؟او گفت: اولین دیدار قبل از شهادت پدر بود، من و دوستان وارد اتاق آقا شدیم..، فردی مرا به ایشان معرفی کرد و آقا فرمودند:« مراقب پدرت باش خیلی برای من عزیز است!
دفعه بعد که پس از شهادت پدرم به دیدار سیدناالقائد رفتم ایشان با لحن شوخی به من فرمودند: مگر به تو نگفته بودم مراقب پدرت باش؟؟
این نشان از اهمیت این پدر و پسر میدهد که در آن طرف مرزها بار ولایت را بر دوش میکشیدند(:🌿
#شهید_جهاد_مغنیه🌱
#شهید_حاج_عماد
#خاطرات
🔹ناظم مدرسه گفت: چقدر این بچه شجاع است...
📝روز اول مدرسه رسول به ناظم مدرسه میگوید اجازه میدهید سر صف قرآن بخوانم ناظمشان هم از این کار استقبال میکند و بعدها به من گفت: از حرکت رسول خیلی خوشم آمد چه قدر این بچه شجاع است. خیلی از بچهها روز اول مدرسه گریه میکنند. از همان موقع به بعد قرآن سر صف را رسول میخواند.
👌به نقل از مادر شهید رسول خلیلی
#خاطرات
#شهید_رسول_خلیلی
خاطرات #شهید_احمد_مشلب🌹
راوے: #نورهان_دقدوق بہ نقل از یکے از دوستـان شہید
من هميشہ با شھیداحمـد تو مسجدے کہ روبہروے ماست نماز مےخوندم...
اين اواخر شھیداحمـد علےرغم عادتش بعد از اينكہ نمازشو تموم مےکرد بلند ميشد...!
من تعجب کردم از این حرکت کہ باید همیشہ منتظر مےموند تا تسبیحات حضرت زهرا رو بخونہ بعد بره!
یہبار دنبالش رفتم بہ مدت سہ روز کہ ملاحظہ کردم شھیداحمـد مےرفت پیش یک مرد پیر{کہ آمدنش بہ نمازخونہ مدتے مایہ شگفتانگیزے واسہ همہ نمازخوانان بود} تا اون میزے کہ روش نماز مےخواند رو براے پیرمرد آماده كنہ...!🧡🕊
#خاطرات
#شهید_احمد_مشلب✨
#کپی_با_ذکر_منبع✔️
#خاطرات
🔹حاج احمد در یکی از عملیات ها زخمی شده بود و یکی از پاهایش هم در گچ بود. او هر روز بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ برای تعویض پانسمان به بیمارستان می آمد، اما یک روز نیامد و از آنجا که بسیار دقیق و مقرراتی بود، این غیبتش موجب نگرانی همه شد.
🔸با پیگیری و پرس و جوی فراوان يكي از رزمندگان گفت: «حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است.» خطاب به رزمنده گفتیم: «او نباید آن قدر در حمام بماند؛ ممکن است گچ پایش نم بكشد.»
🔹سراسیمه به حمام رفتیم و صحنه عجیبی را مشاهده کردیم. گچ پای حاج احمد كاملا سالم بود اما از انگشتانش خون می چكيد! حاج احمد در حال شستن لباس همه رزمندگانش بود، وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت: «حواسم به گچ پایم بود، چون كه بیت المال است.»
📎فرماندهٔ دلاور لشگر۲۷ محمدرسولالله(ص)
#سردارجاویدالاثر_حاجاحمد_متوسلیان🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۲/۱/۱۵ تهران
●اسارت : ۱۳۶۱/۴/۱۴ لبنان
#خاطرات 🪴📜
همسر شهید میگه: اخلاق و رفتارش عالی بود، اما عالیتر شد. آنقدر که یکبار به آقا روحالله گفتم خیلی نور بالا میزنی، بوی شهادت میدهی. با ذوق و خنده میگفت: «جدی میگی؟» مدام از من میپرسید «خواب شهادتم را ندیدی؟» در حالیکه یکبار خواب شهادتش را دیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم، دلم نمیآمد برایش تعریف کنم. امکان نداشت خنده بر لب نداشته باشد، حتی وقتی که ناراحت بود میخندید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادر شهید میگه: روح الله عاشق شهادت بود حتی به پسرش ابوالفضل میگفت سر نماز دعا کن من شهید شوم. شهادت را خیلی دوست داشت و عاقبت به آرزویش رسید. در مراسم شهید مدافع حرم حبیب اللهپور از بابلسر که هنوز پیکرش دست داعشیهاست، پسرم به من میگفت مادر بعد از شهادتم مثل خانواده شهید حبیب اللهپور صبوری کنید و هر دفعه به شوخی میگفت بعد از شهادتم مرا به زادگاهم کچب کلوا ببرید.
#شهیدروح_الله_سلطانی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
––––· • —– ٠ ✤ ٠ —– • ·––––
✨
#کلام_شهید 🥀🖤
محب اهل بیت (ع) باید در تمام لحظات پیرو باشد و این پیروی فقط با پوشیدن لباس عزا و گریه نیست، بلکه در رفتار هم باید محب بود
#خاطرات 🖤📓
در نامههایش، همواره به خانواده توصیه میکرد که تقوای الهی پیشه کنند و از انجام کارهای نیک غافل نشوند. بارها بر نیکی به پدر و مادر و رعایت حقوق آنها تأکید میکرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توسل به نماز اول وقت و قرائت قرآن ،ارتباط خود را با شهدا حفظ میکرد و از آنان برای خود و دیگران طلب خیر میکرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایشان طبق آداب زیارت سفارش شده بسیار مقید بودند که حتما از درب پایین پا و صحن آزادی به زیارت مشرف شوند و تفاوت نمی کرد از کدام خیابان وارد حرم مطهر شویم از هر دری که وارد می شدیم به دور حرم می گشتیم تا از صحن آزادی به پابوسی برویم. ابوحامد رسم ویژه ای داشت؛ هر زمان که از مسافرت برمی گشت ابتدا به پابوسی آقا امام رضا(ع) می رفت و بعد از خلوت دو نفره به خانه می آمد، در ایام ولادت و شادی ائمه اگر ابوحامد در خانه حضور داشت حتما آن شب را خانوادگی به زیارت امام رضا(ع) می رفتیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به خاطر دارم شب ولادتی را که حرم هم بسیار شلوغ بود، از درب ورودی جلوتر نتوانستیم برویم و در همان جا مشغول نماز و زیارت شدیم، در همان حین متوجه شدیم زائری اصفهانی مسیرش را گم کرده است، گوشی موبایل هم نداشت و فقط به صورت کلی می دانست باید به کجا برود.
ما هم تازه حرم رسیده بودیم و بسیار مشتاق زیارت بودیم اما شهید توسلی گفت کمک به زائر امام رضا(ع) بیشتر آقا را خشنود می کند، کمک به دیگران و گره گشایی از مشکلات دیگران از خصوصیات اخلاقی ابوحامد بود.
#شهیدعلیرضا_توسلی
#کلام_شهید🥀🖤
سعی کنید حزب الله باشید و حزب الله باقی بمانید، نه حزب باد که در مواجهه با حزب الشیطان دچار از هم گسیختگی روحی، روانی و فکری میشوند و در کلام و عمل همراه آنها میشوند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از خدا میخواهم مرا بعنوان بندهای روسیاه نپذیرد بلکه بعنوان بندهای بپذیرد که روسیاهی دنیایش بدلیل غفلتش بوده و هست و همّت خود را صرف بندگیاش نموده.
خدایا من بنده عاصیام رضای توکجاست؟
تاریک دلم نور و عطای تو کجاست؟
#خاطرات🖤📓
پدر شهید: روزهای آخر دو جمله گفت؛ یکی اینکه در تماس تلفنی گفته بود بهزودی ضیافتی بزرگ در راه است و دوم اینکه به خواهرش گفته بود بهزودی خواهر شهید میشوی و این پیشبینی امیررضا برایمان جالب بود و هست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادر شهید: روزهای آخر یک بار در همین اتاق امیر را دیدم که دارد یواشکی چیزی مینویسد، صبح زود بود، بعدها فهمیدیم وصیتنامهاش است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادر شهید: تنها چیزی که تا امروز آرزویش بر دلم مانده این بود که میخواستم قبل از خاکسپاری سینه امیررضا را ببوسم ولی همکارانش نگذاشتند داخل قبر فرزندم را ببینم و این دلتنگی همچنان ادامه دارد و در این لحظات گریه امانش نمیدهد و پدر ادامه میدهد او سالم رفت اما بی سر و دست برگشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اولین شهید مدافع حرم گیلان سرهنگ دوم پاسدار شهید امیررضا علیزاده از خانوادهای ارزشی و روحانی در شهرستان رودسر بود که در تمام عرصههای مأموریتی سپاه، حضور فعال و پرشور داشت و در نهایت مزد زحمات خود را با شهادت گرفت.
#شهیدامیررضا_علیزاده
#کلام_شهید 🪴🎙
هرگز از جهاد در راه خدا خسته و دلسرد نشوید و از جهاد اکبر که مبارزه با نفس امّاره است نیز غافل نشوید و بدانید که نصرت و یاری پروردگار در ثبات قدم و استقامت نهفته شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما را همانگونه که تمام انبیاء و اولیاء و امامان معصوم(ع) سفارش فرمودند بنده هم سفارش میکنم به نماز خصوصاً نماز اول وقت و بعد به احیایامربهمعروفونهیازمنکر که موجب سلامت و رشد معنوی جامعه است و همه خواهران دینی خود را سفارش به رعایت حجاب و عفاف و حیاء مینمایم که اگر این امر در جامعه رعایت شود بسیاری از مشکلات معنوی جامعه حل خواهد شد و در اثر رعایت این امر الهی موجبات خوشنودی و رضای امام زمان(عج) فراهم و موجبات خشم شیاطین فراهم میشود و نتیجه آن رحمت و برکات الهی بر جامعه اسلامی خواهد
#خاطرات 🪴📜
دوست شهید میگه: شهید ابراهیم خلیلی خیلی آدم خدایی بود و نزدیکترین کلمه به شخصیت ایشان شخصیت خدایی اوست. همیشه در سکوت بود. اهل ذکر بود. در آموزش وقتی وقت نماز میشد، فارغ از تمرین میشدیم و یا حتی گاهی اوقات حین تمرین ایشان در حال ذکر گفتن بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوست شهیدمیگه: ابراهیم هم فرزند شهید است و هم برادرزاده شهید است. در دوران آموزشی برای کسانی که به سوریه میروند، قوانین سخت گیرانهای وجود دارد و طبق همین قوانین فرزند شهید اجازه ندارد به منطقه برود. با این وجود ابراهیم علاوه بر اینکه فرزند شهید و برادرزاده شهید بود، جانباز تفحص هم بود. من یکی از دوستانی بودم که همیشه مصر به نرفتن ابراهیم بودم و میگفتم او در عملیات تفحص شهدا جانباز شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عطایی به خاطرهای از دوران آموزشی و همراهی با شهید خلیلی اشاره کرده و میگوید: یک بار یادم هست در همان دوران آموزشی، سلاحش را به من سپرده بود و دست من بود. بعد از مدتی دنبال ایشان میگشتم تا سلاحش را به او برگردانم. بچهها گفتند حاج ابراهیم سمت دفتر فرماندهی است. در بین راه از بعضی بچهها سراغ او را میگرفتم و میگفتم: «حاج ابراهیم را ندیدی؟» بعضی او را نمیشناختند. برای اینکه نشانی از او داده باشم، میگفتم: «همان حاج ابراهیم جانباز یک پا قطع...!» دیدم حاج ابراهیم کمی دورتر ایستاده و درحالی که به من نگاه میکند، رنگش پریده است. چرا که اگر فرماندهی متوجه میشدند که او جانباز است، بحث اعزامش کلا به مشکل برمیخورد. وقتی آمد تا سلاحش را تحویل بگیرد به خاطر اینکه او را اینگونه خطاب قرار داده بودم از دست من خیلی شاکی شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوست و همرزم شهید میگه: تخصص حاج ابراهیم خلیلی تخریب بود که این اواخر در لشکر 27 محمد رسول الله(ص) هم مسئول تخریب لشکر بود. خیلی اصرار داشت که بسیجی راهی سوریه شود و با تخصصش به او نگاه نشود. میخواست او را بسیجی ببینیم. ولی ما میدانستیم که تخصص داشت. با اینکه جانباز بود ولی از ما در تمرینها و صعود به تپهها بهتر و تندتر بود. از خیلی جوانترهای خودش بهتر بود.
#شهیدابراهیم_خلیلی
#کلام_شهید 🪴🎙
خداوندا تو را شاکرم که توفیق یافتم در عصری نفس بکشم که معطر بر بوی امامی است که سرچشمه همه خوبیها بوده است و لیاقت سربازی رهبری را دارم که پیرو حقیقی اسلام و آرمانهای آن پیر سفر کرده است.از تو ممنونم که مفتخر به پوشیدن لباسی بودم که سبزی آن آراسته به خون شهیدانی است که سربازان راستین امام زمان (عج) بودند و در عصر جهاد اکبر و اصغر سربلند بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم میدهم که در شناخت وظیفهتان قصور و در انجام آن کهولت نکنید و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد.
#خاطرات 🪴📜
همسر شهید میگه: شهید محمدرضایی در همه شرایط پای کار بود و تعطیلات و عید، میهمانی نمیشناخت و در هر ساعتی از شبانهروز و حتی در نیمههای شب میرفت و وقتی سوال میکردم، میگفت؛ به وجود من نیاز است. وی مردِ بیادعای میدان بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید محمدرضایی کمحرفی، متانت، بیادعا و بیریایی بود که این متانت خاص موجب میشد که احترام خاصی برایشان قائل شوند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقا حمید شجاع و نترس بود و بیشتر به جای حرف، اهل عمل بود و ادعایی نداشت و این طور نبود که بگوید من این کار را کردم و از خودش تعریف کند و دیگران هم این را خوب میفهمیدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمتی از سخنانش به نیروهای آموزشی گفته بود که «علت اینکه اسم گروهان ما به نام نامی امام حسین (ع) مزین است یعنی باید تا آخرین نفس باید بجنگیم و اهل سازش نباشیم و ذلت نپذیریم و ما هم اگر زمانی برسد که دشمن بخواهد حمله کند نباید عقبنشینی کنیم». دقیقاً همین حرف را با عملشان ثابت کردند و لحظه شهادت تا آخرین تیر در خشاب تفنگشان استفاده شده بود. با وجودی که محاصره شده بود نه تسلیم شده بود و نه عقبنشینی کرده بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این شهید بزرگوار ارادت خیلی خاص و ویژهای به حضرت زهرا (س) داشت؛ این ارادت و رابطه خاص با حضرت زهرا (س) هم در نحوه شهادت او دیده میشود به طوری که ۳۵ تیر به پهلوی چپ ایشان خورده بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهید محمدرضایی در همه اتفاقات و اغتشاشات کشور در صحنه بود؛ از پژاک و شمال غرب تا حوادث استان شدن قزوین و در اکثر این آشوبها مجروح میشدند، ولی دم بر نمیآورد و باز هم مشتاقانه و دواطلبانه در میدان حاضر میشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهمترین توصیههای شهید این بود که همیشه ولایی باشیم و پشتیبان ولی فقیه بمانیم و هیچگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی را تنها نگذاریم؛ در مسیر خدا باشیم و وابسته به دنیا نباشیم و به مادیات دل نبندیم.
#شهیدحمید_محمدرضایی
#خاطرات 🪴📜
این شهید گرانقدر در تربیتبدنی سپاه کلاسهایی را دایر کرد و تمام وقت خود را صرف بچههای ورزشکار کرد. بهمنظور ارتقای سطح ورزش رزمی تکواندو به تهران رفت و در دوم خردادماه سال ۱۳۶۰ موفق به دریافت کمربند سیاه ‘دان یک’ شد و پس از آن نیز در کلاس داوری شرکت و نشان داوری را اخذ کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به وی الهام شده بود که بالاخره شهید خواهد شد و حتی در موقع خداحافظی با یکی از دوستانش که از او پرسیده بود کی برمیگردی، گفته بود؛ هیچوقت. او چند ساعت قبل از شهادت غسل شهادت کرد و سپس به منطقه جنگی عازم شد. وقتی به بالای خاکریز رسید متوجه شد دشمن پاتک زده و تانکها در ۶۰ متری قرار دارند لذا با سلاح ‘آر.پی.جی’ ۱۲ دستگاه از این تانکها را به آتش کشید.
دشمن این شهید گرانقدر و ازجان گذشته را شناسایی کرد وبا گلوله او را از ناحیه چشم مجروح ساخت.او با همان حال تا آخرین نفس جنگید تا اینکه به فیض شهادت نائل شد
#شهیدپرویز_عطایی
#خاطرات 🪴📜
همسایه شهید: در يكی از سال های 1363 یا 1364، نزديك ظهر به مغازه پدرش سری زد و از آنجا به مغازه ما آمد و با پدرم هم صحبت شد تا موقع اذان ظهر كه از راديو قرآئت پخش شد مصطفی از روی صندلی بلند شد و از پدرم اجازه رفتن گرفت.بنده به او گفتم آقا مصطفی بفرما و بنشين شما تازه آمديد. او در جواب گفت: « می خواهم به مسجد برسم » و از پدرم خداحافظی كرد و رفت. يادم هست هر موقع كه می آمد تا وقت اذان می شد، هركجا كه بود خودش را به مسجد می رساند.پدرش يك روز به بنده گفت مصطفی هر موقع كه می آمد و داخل مغازه اگر زنی می آمد و می خواست چيزی بخرد؛ اين پسر يا سرش را پايين می انداخت و يا صورتش را از مشتری بر می گردانيد و نگاه به اجناس مغازه می كرد تا مشتری برود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پدرش ماشاءالله، خواربارفروش بود. تا پایان دوره کاردانی در رشته تربیت معلم درس خواند و معلم شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. روز بیست و نهم دی ماه سال 1365، با سمت معاون گردان در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، شهید شد. تربت پاک او در گلزار بهشت شهدای زادگاهش بروجرد واقع است.