eitaa logo
شهدای مدافع امنیت و حرم
1.8هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
74 فایل
سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 💚🌱 #شهید_محسن_حججی️ فقط جهت تبادلات و همسایگی و ادمین شدن به پیوی بنده: 👇🏻 @LabikorHussein313 ✅کپی آزاده و با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
سخن‌📜 از در انداختنت بیرون از پنجره بیا تو... بجنگ واسه خواسته هات ناامید نشو! ببینه سفت و سخت چسبیدی به خواستت؛بهت میده خواستتــ رو..♡(:
خاطـــره📚 : سپاه‌رفتن‌بابک‌یک‌دگرگونیدرزندگیش‌ایجادکرد. : بابک‌بعدسپاه‌مسیروهدف‌زندگیشودیدش‌عوض‌شدبهش‌میگفتیم‌بابک‌چطوری‌اینقدرتغییر‌کردی؟! میگفت:راهم‌روپیداکردم🙂✨ توی‌خدمت‌کلااعتقادات‌بابک‌خیلی‌قوی‌شده‌بود انگارزندگیه‌دنیایی‌براش‌مهم‌نبود! روی‌گناه‌نکردن‌خیلی‌حساس‌شده‌بودبعدخدمت‌یه‌کارایی‌که‌قبلاانجام‌میداددیگه‌انجام‌نمیداد …بابک‌پتانسیل‌این‌اعتقادودفاع‌روداشت‌اززمانیکه‌به‌خدمت‌رفت این‌پتانسیل‌به‌عمل‌تبدیل‌شد بابک‌آدمی‌نبودکه‌یه‌شبه‌انقلاب‌درونی‌درش‌ایجادبشه‌بابک‌درطول‌زمان‌تغییر‌کرد. حاج‌آقـا: موقعی‌که‌بابک‌سربازبود توی‌برنامه‌فصل‌شیدایی‌شرکت‌کرده‌بود واونجابهش‌نقش‌ دادن‌ومن‌شنیدم‌این‌تغییرازاونجانشات‌میگیره..🕊
شهدای مدافع امنیت و حرم
هر کسی با شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت🦋 #شهیدمصطفی‌صدرزاده #رفیق‌شهیدم♡
خاطـــره‌📚ازڪلام‌شھیدصدرزاده تعریف می کرد تو حلب شبها با موتور حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند . ما هر وقت می خواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم . یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم . چراغ موتورش روشن می رفت . چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناصه بزنند . خندید . من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند . دوباره خندید . و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندى . که گفته. شب روى خاک ریز راه می رفت . و تیر هاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین . تیر میخورى . در جواب می گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده . و شهید مصطفى می گفت: حسن می خندید و می گفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه . هنوز وقتش نشده . و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایى براش افتاد . و بعد چه خوب به شهادت رسید..❤️‍🩹(:
ما یک ماشین پاترول سفید داشتیم و هر کس که این ماشین را می‌دید به ما خرده می‌گرفت که الان زمان پاترول نیست، بنزین زیاد مصرف می کند، خرج دارد و کلی مشکلات دیگر. وقتی این حرف‌ها را شنید گفت که این پاترول توانسته چند نفر را که در جاده مانده بودند نجات دهد. گفت ماشینی در جوی آب افتاده بود و او با این پاترول آن را بیرون کشیده است. ماشین یکی از همسایه‌هایمان در مسیر شمال خراب شده بود. مصطفی با همین پاترول این ماشین را حدود 90 کیلومتر بکسل کرد تا بجای مطمئنی برسند. وقتی گفتم که چرا هنوز از این ماشین استفاده می‌کنی، گفت که می‌خواهد با این ماشین به بقیه کمک کند. گفت خدا این را به ما داده تا بتوانیم برای کمک به دیگران استفاده کنیم. به روایت همسر شهید