#خاطره
|شهادتنصیبهرکسینمیشود...|
آرمان میگفت :(مامان مردن حقاست
مردن را که همه میمیرند؛
این شهادت است که نصیب هر کسی نمیشود .
چه خوب است که با شهادت از دنیا برویم و رو سفید باشیم)
_بهروایتازمادربزرگوارِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
#خاطره
|خوشاخلاقی|
چند گروه شده بودیم و هر روز یک گروه آتش به اختیار میرفتیم بازار تهران برای تبلیغ آرمان برخلاف بقیهی طلبهها ، هر رزو میآمد . انگار که کار و زندگیاش راتعطیل کرده باشه برای انتخابات . آن روز جمعیت زیادی دورِ آرمان جمع شده بودند . هم خوب حرف میزد و هم تحلیل داشت . به همین راحتیها هم عصبانی نمیشد وسط بحث جوانی از کوره در رفت. شروع کرد به بدوبیراه گفتن :《 شما هم همتون جیره خورید . جمع کنید این بساط رو ، چقدر بهتون دادن؟》آرمان با لبخند دست جوان را گرفت و کنار کشید . یک لیوان چای برایش ریخت و گفت :《این طوری که شما میگی نیست . این چایی رو هم با پولِ خودمون گرفتیم . اگه دادو بیداد نمیکنی بیا با هم حرف بزنیم.》
چیزی نگذشت که صدای خندهشان بلند شد.
آن جوان صورتِ آرمان را بوسید . عذرخواهی کردو رفت.
_بهروایتازرفیقِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
شهدای مدافع امنیت و حرم
#خاطره
|ازبچگینترسبود...|
آرمان از بچگی خیلی نترس بود. یک روز با هم رفتیم استخر(حدوداً سه چهار سالش بود). آمد سمت لبه استخر، گفتم: آرمان جلو نرو، میافتی ها!
با همان زبان بچگانهاش گفت: میله رو گرفتم نیفتم... همین که آمد بنشیند...
_بهروایتازپدربزرگوارِشهید
#آرمانِعزیز🕊
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
#خاطره✨
|خادمیدرایاممحرم|
ایام شباب ، محرم سه سال پیش ، هیئت شبابالمهدی ، بوستانرازی با آرمانعلیوردی ، اون ایام ایامی که روضه ها تعطیل شد ، فقط فضای باز آزاد بود ، هر روز ۴ ساعت برنامه داشتیم و من به شدت خسته میشدم ولی آرمان هم قبل هیئت خودمون ، هم بعد هیئت میرفت روضههای دیگهرو شرکت میکرد
میگفت:خادمی کردیم بریم روضه هم گوش کنیم....😔😔
به روایت از رفیق شهید
#خاطره✨
|باشهادتازدنیابریم|
آرمان میگفت :《 مامان مردن حق است .
مردن را که همه میمیرند ؛
این شهادت است که نصیبِ هر کسی نمیشود .
چه خوب است که با شهادت از دنیا برویم و رو سفید باشیم
به روایت از مادربزرگوارشهید
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره
شمعشو که فوت کرد بهش گفتم: چی آرزو کردی؟
گفت: حالا نمیگم...
گفتم بگو واقعا چی آرزو کردی؟
گفت: آرزوی شهادت؛)
پن؛دومینتولدیکهدرکنارمانیستی..❤️🩹
_بهروایتازمادرِبزرگوارِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🕊
#آرمانِعزیز🌱
#خاطره
|صفاتبارزِآرمان...|
یکی از صفات بارزی که آرمان داشت این بود که هرگز این اجازه را به خودش نمیداد که به فردی توهین بکند.
این موضوع در حدی بود که اگر جلوی آرمان حرف زشتی زده میشد صورتش به شدت سرخ میشد و خجالت میکشید.
شاید اگر اغتشاشگران از این موضوع با خبر بودند دیگر از آرمان درخواست اهانت به حضرتِآقا را نمیکردند ؛ چون که حتی به آنها نیز توهین نمیکرد.
_بهروایتازرفیقِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
#خاطره
|یکتکـهازبهشـت|
هر وقت میرفتیم مشهد، باید حتما میرفت صحن گوهرشاد. ساعتها آنجا مینشست و
دعا میکرد. میگفت: این کنج دیوار یه تکه
از بهشته...
_بهروایتمادربزرگوارِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
#خاطره✨
|باشهادتازدنیابریم|
آرمان میگفت :《 مامان مردن حق است .
مردن را که همه میمیرند ؛
این شهادت است که نصیبِ هر کسی نمیشود .
چه خوب است که با شهادت از دنیا برویم و رو سفید باشیم 》.
_بهروایتازمادربزرگوارِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
🧡همسر داداش محسن:
چند وقتی بود علی هی پا میشد و محکم میوفتاد رو زمین نگرانش شده بودم گفتم فردا باید ببرمش دکتر
شب خواب آقا محسن رو دیدم گفت:علی چیزیش نیست نمیخواد ببریش دکتر
فقط چند روزیه من رو میبینه میخواد بغلم کنه میوفته زمین💔😭
#شهید_محسن_حججی
#داداش_محسن
#خاطره
#شهیدانہ
#خاطره
|علاقهبهحضرترقیه(س)|
اولین باری که با هم بیرون رفتیم،
گلزار شهدا بود، پنج نفر بودیم، همانطور که به قبور مطهر شهدا سر میزدیم، به مزار شهید نیری رسیدیم.
یکی از ما گفت: کی روضه میخونه؟
همه ما بهانه آوردیم که روضه نخونیم.
امّا آرمان داوطلب شد.
از او پرسیدم چه روضهای میخونی؟
گفت: روضه خانم حضرت رقیه(سلاماللهعلیها).
خیلی حضرت رقیه(س) را دوست داشت.
_بهروایتازرفیقِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
#خاطره
|صفاتبارزِآرمان...|
یکی از صفات بارزی که آرمان داشت این بود که هرگز این اجازه را به خودش نمیداد که به فردی توهین بکند.
این موضوع در حدی بود که اگر جلوی آرمان حرف زشتی زده میشد صورتش به شدت سرخ میشد و خجالت میکشید.
شاید اگر اغتشاشگران از این موضوع با خبر بودند دیگر از آرمان درخواست اهانت به حضرتِآقا را نمیکردند ؛ چون که حتی به آنها نیز توهین نمیکرد.
_بهروایتازرفیقِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊