🔹آخرین نگرانی شهید، سلامتی آقا بود...
برادر شهید تعریف میکرد که برادرش بر اثر انفجار جراحات زیادی برداشته بود و در بیمارستان بقیة الله بستری شد، شهید عزیز، در لحظات آخر که میخواست به فیض شهادت نائل بشه... دیدیم داره با ناله ای ضعیف حرف میزنه...هر چه دقت میکردیم که متوجه بشیم چی میگه، صحبت هاش نامفهوم بود...به اطرافیان گفتم یک قلم و کاغذ بیارید تا بنویسه که چی میخواد بگه...
قلم و کاغذ رو دادیم بهش ولی متاسفانه بر اثر شدت جراحات توان نداشت که بتونه قلم رو روی کاغذ فشار بده و بنویسه...مقداری خطوط روی کاغذ کشید ولی باز هم مشخص نبود که چیه....اما تمام توانش رو جمع کرد و روی کاغذ نوشت ، آقا سالمه؟؟
بهش گفتم آره الحمدلله سالمه...بعد از شنیدن این حرف به فیض شهادت نائل شد....
شهید سردار میثم معظمی گودرزی(شهرستان بروجرد)
مهدی پایین عکس حمید و دوستان شهی/دش که به دیوار زده بود، روی کاغذ اسم هاشان را هم نوشته بود
بعد؛ چند تا نقطه چین و اسم خودش، مهدی باکری،دلش خون شد
مهدی هیچ وقت ازشها/دت حرف نمیزد، از شها/دت خودش برای صفیه هیچ وقت نمی گفت، میدانست او ناراحت میشود ،اما انگار این روزها دلش کنده شده بود ،جای دیگری بود..
.
وقتی من به کار خودم سرگرم میشدم، روبه روی این عکس ها می نشست، زانوهاش را بغل میگرفت و خیره میشد به آنها و با خودش زمزمه میکرد، تا من می رفتم بیرون، اشکش سرریز میشد ؛اما جلوی من خودش را نگه میداشت ،میدانست من تحمل این حرف ها و کارها را ندارم...
صبح بیست و پنجم اسفند ،دوستم دعوتم کرد خانه شان،چند نفر دیگر از بچه ها هم آمده بودند،احساس میکردم سرحال نیستند، اما کسی چیزی نگفت ،من زیاد پاپی نشدم.
مادرشه/یدباقری هم آمده بود ،ساعت دوازده نصفه شب ،فاطمه زنگ زد،
گفت:"مریم، خواهر مهدی؛ اینجاست، داشتیم با هم حرف می زدیم ،یاد تو افتادیم،گفتیم یه زنگ بزنیم حالت رو بپرسیم، دلم شور افتاد...،
پرسیدم:"چیزی شده؟"
گفت:"نه بابا،همینجوری یادت کردیم
حالا همه به هم تلفنی خبر داده بودند و میدانستند مهدی شه/ید شده احوال مهدی را پرسید، صبح زنگ زده بودم به ستاد کسی که گوشی را برداشت نتوانست حرف بزند،گفت:"گوشی دستتون"
یکی دیگر جوابم را داد و گفت:" آقامهدی خوب هستند و عملیات تموم شده، رفته ند منطقه رو تحویل بِدَن و برگردند"
خیالم راحت بود همین روزها سر و کله اش پیدا میشود، کسی جرئت نمیکرد چیزی به من بگوید، این کار را گذاشته بودند به عهده ی مادر شه/یدباقری که او آدم جا افتاده ای است،بلد است چطور بگوید ،بنده ی خدا او هم نتوانسته بود.
به روایت همسر
#شهيد_جاویدالاثر_آقامهدي_باكري
@shahidbakeri31
Mahmoud KarimiKey Bebinim Hamo - Mahmoud Karimi.mp3
زمان:
حجم:
13.68M
کی ببینیم همو؟! کجا ببینیم همو؟!
کربلا ببینیم همو
یا صاحب الزمان ...
تا رمق در تنِ ما هست بیا ...
«اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِیِّکَالْفَرَج»