مهدی پایین عکس حمید و دوستان شهی/دش که به دیوار زده بود، روی کاغذ اسم هاشان را هم نوشته بود
بعد؛ چند تا نقطه چین و اسم خودش، مهدی باکری،دلش خون شد
مهدی هیچ وقت ازشها/دت حرف نمیزد، از شها/دت خودش برای صفیه هیچ وقت نمی گفت، میدانست او ناراحت میشود ،اما انگار این روزها دلش کنده شده بود ،جای دیگری بود..
.
وقتی من به کار خودم سرگرم میشدم، روبه روی این عکس ها می نشست، زانوهاش را بغل میگرفت و خیره میشد به آنها و با خودش زمزمه میکرد، تا من می رفتم بیرون، اشکش سرریز میشد ؛اما جلوی من خودش را نگه میداشت ،میدانست من تحمل این حرف ها و کارها را ندارم...
صبح بیست و پنجم اسفند ،دوستم دعوتم کرد خانه شان،چند نفر دیگر از بچه ها هم آمده بودند،احساس میکردم سرحال نیستند، اما کسی چیزی نگفت ،من زیاد پاپی نشدم.
مادرشه/یدباقری هم آمده بود ،ساعت دوازده نصفه شب ،فاطمه زنگ زد،
گفت:"مریم، خواهر مهدی؛ اینجاست، داشتیم با هم حرف می زدیم ،یاد تو افتادیم،گفتیم یه زنگ بزنیم حالت رو بپرسیم، دلم شور افتاد...،
پرسیدم:"چیزی شده؟"
گفت:"نه بابا،همینجوری یادت کردیم
حالا همه به هم تلفنی خبر داده بودند و میدانستند مهدی شه/ید شده احوال مهدی را پرسید، صبح زنگ زده بودم به ستاد کسی که گوشی را برداشت نتوانست حرف بزند،گفت:"گوشی دستتون"
یکی دیگر جوابم را داد و گفت:" آقامهدی خوب هستند و عملیات تموم شده، رفته ند منطقه رو تحویل بِدَن و برگردند"
خیالم راحت بود همین روزها سر و کله اش پیدا میشود، کسی جرئت نمیکرد چیزی به من بگوید، این کار را گذاشته بودند به عهده ی مادر شه/یدباقری که او آدم جا افتاده ای است،بلد است چطور بگوید ،بنده ی خدا او هم نتوانسته بود.
به روایت همسر
#شهيد_جاویدالاثر_آقامهدي_باكري
@shahidbakeri31
Mahmoud KarimiKey Bebinim Hamo - Mahmoud Karimi.mp3
زمان:
حجم:
13.68M
کی ببینیم همو؟! کجا ببینیم همو؟!
کربلا ببینیم همو
یا صاحب الزمان ...
تا رمق در تنِ ما هست بیا ...
«اَللّهُمَّعَجِّللِوَلِیِّکَالْفَرَج»