✨ بیایید از شهدا الگو بگیریم
🍃در زمانی که چروک بودن لباسها و نامرتب بودن موها نشانه بیاعتنایی به ظواهر دنیا بود، حمید خیلی خوشگل و تمیز بود. پوتین هایش واکس زده و موهایش مرتب و شانه کرده بود. به چشمم خوشگلترین پاسدار روی زمین میآمد.
🌾روح و جسمش تمیز بود. وقتی میخواست برود بیرون، میایستاد جلوی آینه و با موهایش ور میرفت. به شوخی میگفتم: «ول کن حمید! خودت را زحمت نده، پسندیدهام رفته.» میگفت: «فرقی نمیکند، آدم باید مرتب باشد.»
📚کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ص ۱۱ و ۲۳
#شهید_حمید_باکری
@shahidbakeri31
مقصد حرم امام رضا بود و زیارت بهانه ایی تا فرماندهان جنگ قبل از عملیات آینده از روح بلند ائمه معصومین کمک بگیرند و با استفاده از توجه آنان عملیاتی دیگر را آغاز کنند. در این سفر من درمیان همه فرماندهان مجذوب حالات آقامهدی شده بودم.در حرم حضرت معصومه(س) حالات عجیبی داشت، زیرلب چیزای را زمزمه میکرد واشک می ریخت، ومن نیز تحت تاثیر قرار گرفتم. آقای نیکخواه از برادران قراگاه کربلا وچند نفر دیگه از برادران دیگر هم مثل من متوجه او بودند. نیکخواه بعدها گفت بعداززیارت به خدمت آقامهدی رفتم و پرسیدم: آقامهدی از حضرت معصومه چه خواستی؟ با چشمان اشک بار رو بمن کرد و گفت از صمیم دل می خواستم که دراین عملیات #شهادت نصیبم شود.
وارد حرم #امامرضا(ع) شدیم هرکس به طرفی رفت ومن باز در فکر او بودم ، مهدی داخل حرم با مهدی بیرون خیلی تفاوت داشت آن آرامش، سکوت و طمانیه بیرون درهم می شکست ومهدی به آتشفشانی خروشان تبدیل می شد وبا خود گفتم شاید به یاد #آقاحمید افتاده و یاد شهیدان لشکرش، ولی دقیق که می شدم می دیدم چیز دیگری درون او را به آشوب کشیده است.گرچه من نسبت به فرماندهان دیگر بامهدی زیاد محشور نبودم و ارتباط نزدیکی بااو نداشتم ولی در آن چند روز در دریای چشمان مهدی غرق شده بودم.
#بروایت: حاج صادق آهنگران
#ازکتاب: خداحافظسردار
#شهید_مهدی_باکرے
#جاویدالاثر
#فرمانده_لشکر_۳۱عاشورا
#خدایامراپاکیزهبپذیر🙏
#صلوات
@shahidbakeri31
حرم مطهر آقاامام رضا (ع ) با آقا مهدی😊
چه زيباست به ياد آوردنِ شما
ميان اين همه شلوغى و خستگىهايم...
#سردار_عشق
@shahidbakeri31
خرمشهر را خدا آزاد کرد
سوم خرداد سالروز آزادی خرمشهر
#خرمشهر
@shahidbakeri31
شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بیتالمال بود. کشاورزها کنار جاده اهواز – دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات میگذاشتند، میفروختند. مهدی مدام رفت و آمد داشت. گفت اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد. خودکارش گوشه اتاق بود برداشتم که بنویسم، یک داد زد: «اون خودکار رو بذار سرجاش». گفت: «از خودکار_خودمون استفاده کن. اون مال بیتالماله! نه #استفاده_شخصی...
ترسیدم. فکر کردم چی شده! من فقط میخواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم؛ همین. گفتم: «تو دیگه خیلی سخت میگیری». تا آمدم از فلان و بهمان بگویم، گفت: «به کسی کار نداشته باش. ما باید ببینیم حضرت علی (ع) و امام چه طور زندگی میکنند.
✅برگرفته از کتاب نیمه پنهان ماه 6 (مهدی باکری به روایت همسر شهید
#بیت_المال
#شهید_مهدی_باکری
@shahidbakeri31