✨﷽✨
🌷 #خاطرات_شهدا 🌷
❤️✨چند بار #ساواک دستگیرش کرد. یک بار، بد جوری شکنجه اش داده بودند. روزی که آزادش کردند,وقتی میخواست برود حمام دیدم زیر پیراهنش پر از لکه های خشک شده ی #خون است, اثر #تازیانه ها.
❤️✨بعدا فهمیدم #بینی_اش را هم شکسته اند. خودش یک کلام راجع به بلاهایی که سرش در آورده بودند چیزی نگفت هروقت #مادر میگفت: این از خدا بی خبرها چی به روزت آوردن⁉️ میگفت هیچی مادر.
❤️✨بینی اش را هم از #خونهای لخته شده ای که هر روز صبح روی بالشش میدیدیم فهمیدیم شکسته خودش میگفت: این خونا مال اینه که توی زندان سرما خوردم #اثرات آن شکستگی بینی, تا آخر عمر همراهش بود.مثل اینکه یک بار عملش کردند, ولی باز هم از تبعاتی مثل #تنگی_نفس رنج میبرد.
#شهید_احمد_کاظمی🌷
@shahidhojatrahimi
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
8⃣1⃣ #قسمت_هجدهم
📝نزدیک های انقلاب بود، دی ماه ۵۷📆
توی ناهار خوری گارد لویزان تیر اندازی شد. غروب همان روز یکی از دوستانش با خانمش اومدن خونمون. خانم دوستش بمن گفت: خدا رحم کرده به #شوهرت میدونی امروز چی شده توی لویزان؟! گفتم: نه! مگه چی شده⁉️
📝گفت: هیچی! یه سرباز انقلابی میاد توی ناهار خوری افسرها و رگبار میبنده بهشون خیلی ها #کشته شدند بعضی ها هم فرار کردن تو چطور نمیدونی؟ یوسف هم اونجا بوده مگ بهت نگفته؟هاج و واج مونده بودم😦 یوسف خندید و گفت: بهت نگفتم که نگران نشی حالا که میبینی زنده ام
📝آن روزها همش تظاهرات بود میگفتند قراره #امام_خمینی از فرانسه برگردن، به ارتش دستور آماده باش داده بودند. یوسف ده روز یکبار هم نمی آمد خانه
روز ۲۱ بهمن مردم گارد را محاصره کردند اما یوسف فرار کرده بود و لباس شخصی👕 پوشیده بود و زده بود بیرون. کسی نفهمیده بود #افسر هست اگر متوجه می شدند که کارش ساخته بود. نفس نفس زنان آمد خانه، یکی دوساعتی خانه بود
📝فردای آن روز خیلی خوشحال بودم که انقلاب پیروز شده بود✌️ به یوسف گفتم: دیدی دیگه راحت شدیم دوره ی سختی ما تموم شد نه از #ساواک خبری هست نه از شاه دیگه همش خونه ای و برِ دلِ خودم هستی. یوسف جواب نداد دوش گرفت و گفت: ناهار چی داریم؟ یچیزی بده بخورم دارم میرم بیرون. پرسیدم: کجا😕
📝گفت: نمیتونم بگم جایی میرم که تو نمیتونی با من تماس بگیری اگه تا سه روز دیگه نیومدم به این شماره زنگ بزن📲 و بپرس از من خبری دارن یا نه معلوم نیست #زنده بمونم. جاخوردم گفتم: حالا که دیگه همونطور که میخواستیم میتونیم زندکی کنیم همه جا امن و امانه چرا زنده نمونی ؟!😢
📝لبخند زد و کمی دلداریم دادو رفت
کارش یکی دوشب طول کشید توی این یکی دوروز گیج بودمو #نگران انگار هول و ولای من تمومی نداشت. بعدا فهمیدم رفته بود مدرسه علوی پیش امام می خواستند درمورد #ارتش انقلاب تصمیم بگیرند. پاکسازی ارتش و تشکیل سپاه پاسداران و این کارها ...
#ادامه_دارد ...
@shahidhojatrahimi