eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
13.4هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
Mahdi[a]9_1395-6-2-2-47.mp3
3.65M
نجوای زیبای 🌹 در فراق حضرت صاحب الزمان(عج) اللهم عجل لولیک الفرج یا مهدی 🌷 بیا آقا جان @shahidhojatrahimi
☘با شهدا گم نمی شویم☘ 💥اگــر خـواستے ڪنے، باید منتظر مرگ باشے ❗️ولےاگر عاشق💓 شدے دوان دوان سمتِ فـدا شدن ⚡️در راهِ معشـ❣ـــوق میــــــــــروے! این خاصیت ڪسانے اسـت ڪه در فڪرِ شـدن هسـتند! 🌷 @Shahidhojatrahimi
شهیدی که🇮🇷 از شب فشار😔 قبر میترسید...😢😭 سفارش شهیـد📿 دهقان در مورد😍 عاشــــــــــــورا😭 ❤️ @shahidhojatrahimi
dardodel_alamdar (1).mp3
3.3M
🕊 چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند محبوبش نیز هوای او را دارد یانه؟ با نوای ملکوتی👇🏻 @shahidhojatrahimi
. سید، وقتی مداحی می کرد، یک سنگینی و وقار خاصی داشت و در ازای مداحی، پول هم نمی گرفت؛ می گفت: اگر در ازای مداحی کردنم پول بگیرم، چطوری فردای قیامت می توانم بگویم برای شما خواندم؟! می گویند: خواندی، پاداشش را گرفتی! من اصلا ائمه را با پول مقایسه نمی کنم ! . @shahidhojatrahimi
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت حجب و حیا در چهره‌اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت و سرش را بالا نمی آورد. می‌گفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید... 🕊🌱 @shahidhojatrahimi
🌱اگر ناخواسته کاری انجام می‌داد و بعد متوجه می‌شد که کسی از او دلگیر شده، تا او را راضی نمی‌کرد آرام نمی‌گرفت. می‌گفت: خدا از حق خودش می‌گذرد ولی از حق مردم نمی‌گذرد. خودش هرگز اشتباهات دیگران را به دل نمی‌گرفت. 🌷 @shahidhojatrahimi
🌱هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت. حجب و حیا در چهره اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می‌رفت اگر خانمى وارد مغازه می‌شد کتابی در دست می‌گرفت سرش را بالا نمی آورد و می‌گفت:«پدر شما جواب بده...» ‌ @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مداحی شهید حاج سیدمجتبی علمدار درباره مادرش حضرت زهرا(س) 🌹شادی روحش صلوات....
هنگام صحبت با نامحرم، سرش را پایین می انداخت حجب و حیا در چهره اش موج می زد. وقتی برای کمک به مغازه ی پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست می گرفت و سرش را بالا نمی آورد. می گفت: پدر جان لطفا شما جواب دهید 🕊