eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
14.4هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
حجت الاسلام والمسلمين : الان فلسفه وجودى شهدای مدافع حرم اهل بیت چیست؟ این شهدا پیام دارند... ١- انقلاب اسلامی را به مردم ابراز کنند؛ ٢- در حال مبارزه با و هستند. شهدای مدافع حرم دارند ما را از بیدار میکنند... سند این حرف صحبتهاى است، چرا که امام در پایان دفاع مقدس دعا کردند که خدایا سفره را از میان این امت جمع نکن... .
🌷 🌸راز شهیدی که پنج انگشت سبز بر کمرش نقش بست🌸👇 🍃🌷🍃🌷 🔻به روایت از : 🌷چهل روز قبل از تولد او آقایی سبزپوش و نورانی را دیدم که مرا به مژده داد و نام "رضا" را برای او انتخاب کرد. 🌷دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت .ع. به مشهد رفتیم. اطراف ضریح مطهر مشغول بودم که یکدفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به چسبیده است. 🌷با سعی کردم دست او را بکشم زیرا بقدری گرفته بود که جدا کردنش محال بود. مردم که این صحنه را دیدند به سمت او هجوم آوردند، آرام و قرار نداشتند و دست خودشان نبود، کمی طول کشید تا اورا از ضریح جدا کنیم. انگار به ضریح مطهر شده بود. 🌷 حرم کمک کرد تا او را از ضریح جدا کنیم و از میان مردم بیرون بیاوریم. همین که به خانه رسیدیم، با مادرش او را عوض کردیم. با کمال جای را روی کمر او دیدیم .. 🍃🌷🍃🌷 🔻نقل یک خواب به روايت از : 🌷ايشان بعد از قدس 3 تعريف مي کردند که يکي از برادران در جبهه مي بينند که آقايي بسيار نوراني و آمدند و کنار رودخانه اي چادر زدند و به برادران فرمودند: که برويد به بگوئيد بيايد. 🌷برادران همه به دنبال من گشتند و مرا پيدا کردند، بنده با آن آقا وارد شدم و بعد از ساعتي بيرون آمدم تا بقيه برادران خواستند وارد چادر شوند آقا شده بودند. 🌷صبح روز بعد آن برادر درحضور عزيزان خوابش را براي من تعريف کرد. بعد از دقايقي ديگرمتوجه شدم که هر کدام ازبرادران به سوي بنده مي آيند که اگر شديد، درقيامت ما راهم کنيد. واين شهيد عزيز تعريف مي کردند که بسيار شرمنده شدم، زيرا آن برادران نمي دانستند که حقير آنقدر در محضر خداوند ذليل و که لياقت شهادت را ندارم. 🌷 : ✨((من طعم مرگ را در قدس 3 چشيدم. چه شيرين است با خدا بودن، به سوي رفتن و به راه انبيا رفتن...))✨ 🕊❤️
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
اگر می‌خواست با زنی #نامحرم ،حتی از بستگان صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمی‌گرفت 🚫وبه قول دوستانش
🌷 🔹شب🌙 بود. در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی🎤 کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی  شدن مجالس بود! 🔸بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد😔. 🔹آن شب از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود😠 و گفت: من مهم نیستم🚫، این ها مجلس را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم❌! 🔸هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.آخر شب🌘 برگشتیم مقر، دوباره خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!ساعت یک نیمه🕜 شب بود.خسته و کوفته خوابیدم😴. 🔹قبل از صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه📢. 🔸من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی⏰ بخوابد، از اذان بیدار می شود و مشغول نماز📿. 🔹ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات📿، ابراهیم شروع به خواندن کرد. بعد هم مداحی (علیها سلام)! 🔸اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد😭. من هم که دیشب خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم😟! ولی چیزی نگفتم🔇. 🔹بعد از خوردن به همراه بچه ها به سمت برگشتیم. بین راه دائم در فکر💭 کار های عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا خواندم⁉️ 🔸گفتم: خب آره، شما قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن🚫.بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب🌓 کمی خوابم برد. 🔹یکدفعه دیدم وجود مقدس (علیها سلام) تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، . هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه😭 امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به کردن ادامه داد. 📚منبع/کتاب سلام بر ابراهیم/ص 190 🌹 @shahidhojatrahimi
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
یادم هست یک روز صبح گفت: دیشب دیدم زیر همین جاده های که ما از به سمت میرویم، سنگ قبر شهداست.... و ما از همان روز زیر خاک های جاده های که هر روز با ماشین از آن میگذشتیم؛ چند یافتیم که معلوم بود عراقیها عمدا روی آنها با لودر خاک ریخته اند و درست کرده بودند....... 🌷 @Shahidhojatrahimi
🌷 💠او را در خواب میبینم 🔹زمانی که در# معراج_شهدا چهره آرام😌 او را دیدم که خوابیده، او را . یک هفته بعد خواب امین را دیدم 🔸که گفت "مامان من که نبودم🚫. وقتی من را بوسیدی تو را می‌کردم." خیلی وقت‌ها چشمم را که می‌بندم و باز می‌کنم را پیش‌رویم می‌بینم. 🔹وقتی ✓امام حسین(ع) و ✓حضرت زینب(س) را گوش می‌دهم🎧، را فراموش می‌کنم. 🔸روزی بر سر مزارش روضه می‌خواندم که صدای امین را از پشت سرم شنیدم که گفت " ". پشت سرم را نگاه کردم. هیچ‌کس در گلزار🌷 نبود. امین برای من . راوی:(مادرشهید) @Shahidhojatrahimi
✅ چهار عمل که رزق و روزی انسان را کم می‌کند... امام سجّاد (علیه السلام) فرمودند: مکروهاتی که را از انسان دفع می‌کنند⇩ ① و نداری کردن در حضور مردم؛ ② دیرهنگام شب و بعد از نماز صبح؛ ③ تحقیر و کم‌ارزش شمردن های خدا؛ ④ شکوِه و گلایه داشتن از خداوند متعال. 📚 معانی الاخبار، ص ۲۷۱ @Shahidhojatrahimi
📝 : 🍃| در دیدم که یک نامه به من دادند. نوشته بود: آقای امین کریمی به عنوان درهای حرم حضرت زینب(س)منصوب شد. پایین نامه هم حضرت زینب سلام الله علیها بود.
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
💫 ✍طلاییه بودیم. چنـد روزے بود هـر چـه می گشتیم ، شهیــد پیـدا نمی ڪردیم. 🍁یڪ شب دید پـرتـوهـای نـور از یڪ نقطه از زمیـن به آسمـان می رود.✨ 🍁فـردا همـان جـا را ڪندیم. ڪلی شهیـد پیـدا شد. اولیـن بـار نبـود ڪه توی خــواب آدرس می گرفت. 🍁 @shahidhojatrahimi
یک روز به خوابم آمد و گفت:من به خواسته ی خودم که  بود رسیدم وقتی برای دومین بار با خانم شهربانو نوروزیان،همسر  میکردم تا کارهای مربوط به کتاب را انجام دهیم همان شب دوباره  اورا دیدم. انگار نه خواب بودم و نه بیدار آمد و گفت کتاب خداحافظ دنیا را بده ببینم چه کار کردی جزوه ی آماده شده را جلو گذاشتم جزوه را برداشت و به چند صفحه اش نگاهی انداخت و با لحن تلخی پرسید:از حضرت زینب چی نوشتی؟ نگاه مبهوتم به چشم های نافذش گره خورده بود بعد از سکوت کوتاه زبان باز کردم و با شرمندگی گفتم:چیزی ننوشتم گفت از مصیبت های حضرت زینب[ع] بنویس.... از خواب برخاستم ناخوداگاه میگریستم و میگفتم:الله اکبر....الله اکبر...الله اکبر. @Shahidhojatrahimi