eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
364 دنبال‌کننده
23.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
210 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بی بی گفت: ما پیروزیم💠 🌷خاطره شهید سلیمانی از شهید محمدحسین یوسف الهی : 🔵یک روز با حسین به سمت آبادان می‌رفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم... من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم اما هیچ کدام آن طور که باید موفقیت‌آمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمی‌دهد. گفت: برای چی؟ گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید می‌دانم موفق بشویم. گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم: حسین دیوانه شده‌ای. در عملیات‌هایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق می‌کنه واز همه سخت‌تر است. موفق می‌شویم! حسین خنده‌ای کرد و با همان تکه‌ کلام همیشگی‌اش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو می‌گویم که ما در این عملیات پیروزیم. می‌دانستم که او بی‌حساب حرفی را نمی‌زند. حتما از طریقی چیزی که می‌گوید ایمان و اطمینان دارد.گفتم: یعنی چه از کجا می‌گویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب(س). دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟ با خنده جواب داد: تو چه‌کار داری. فقط بدان بی بی گفت که شما دراین عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل می‌گویم که قطعا موفق می‌شویم... @shahidmostafamousavi
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بی بی گفت: ما پیروزیم💠 🌷خاطره شهید سلیمانی از شهید محمدحسین یوسف الهی : 🔵یک روز با حسین به سمت آبادان می‌رفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم... من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم اما هیچ کدام آن طور که باید موفقیت‌آمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمی‌دهد. گفت: برای چی؟ گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید می‌دانم موفق بشویم. گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم: حسین دیوانه شده‌ای. در عملیات‌هایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق می‌کنه واز همه سخت‌تر است. موفق می‌شویم! حسین خنده‌ای کرد و با همان تکه‌ کلام همیشگی‌اش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو می‌گویم که ما در این عملیات پیروزیم. می‌دانستم که او بی‌حساب حرفی را نمی‌زند. حتما از طریقی چیزی که می‌گوید ایمان و اطمینان دارد.گفتم: یعنی چه از کجا می‌گویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب(س). دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟ با خنده جواب داد: تو چه‌کار داری. فقط بدان بی بی گفت که شما دراین عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل می‌گویم که قطعا موفق می‌شویم... ‌‌امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست مقام معظم رهبری ✅ به کانالهای جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی بپیوندید: کانال ایتا @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس
بابا... 🌷...عمو را کشتند...🌷 💠صبح۲۴ مهر ۱۳۵۷ در وضوخانه مسجد جامع، حاج محمد را دیدم و گفتم :امروز قراره شلوغ کنند... گفت: امید ما به خداست... همان دم شنیدم که کولی ها حمله کردند. محمد به طرف در رفت و دیگر بواسطه شلوغی،او راندیدم... ناگهان متوجه شدم کولیهاچرخ ها وموتورها راآتش زدند و بعد آجر و سنگ را از پشت بام به طرف مسجد پرت میکنند و من که پسر مرا نیزبا خودبه مسجد برده بودم، درهمان زمان شلوغی،اوراگم کردم، بنابراین به دنبالش بودم،که ناگهان دیدم از مسجد زخمی ها را بیرون می آورند و شنیدم که یکنفر شهید شده. تصمیم گرفتم بطرف خانه بروم تا از پسرم خبری بگیرم،که در همان لحظه پسرم را دیدم، که رو به من فریاد میزد: بابا، عمو را کشتند... گفتم :کجا؟ گفت:مسجد،ازسرش خون میآمد... پیش خود گفتم، شاید زخمی شده قصد داشتم اول پسرم را به خانه برسانم و بعد برگردم مسجد،که در خانه چند نفر آمده بودند و خبر شهادت او را دادند.اجازه دفن پیکرش رابعد از چند روز دادند . ماموران به ماگفتندکه پارچه مشکی وبلندگو را زمان تشیع جنازه از روی ماشین برداریدو اورا بدون شعار و بی سروصدادربهشت زهرای جوپار دفن کنید.که او راهمان جاغریبانه دفن کردیم. 🔹راوی:برادر شهید حاج محمد باقدرت 🔹شهید باقدرت سال۱۳۱۵ در جوپار به دنیا آمد. قالیباف بود و سواد قرآنی داشت. در سال ۱۳۴٠ ازدواج کرد،(پنج فرزند ۴ پسر و یک دختر) که آخرین فرزندش در روز شهادت پدر شش روزه بود. حاج محمد در این روز همراه با یزدانشناس به شهادت رسید. @shahidmostafamousavi
🔷روایت مادرشهیدعلی شفیعی از واقعه ی بیست و چهارم مهر سالروز به آتش کشیدن مسجد جامع کرمان. ♦️آن روز آتش و خون♦️ 🔵با علی رفتیم مسجد جامع، یک آقایی بنا کرد به حرف زدن زنان یکطرف و مردان یکطرف، اولین باری بود که اسم امام را شنیدم ما گوش می‌کردیم که جوانکی وارد شد و گفت: لولیها دارند می‌آیند برای زد و خورد. 🔹ادامه... @shahidmostafamousavi
♦️آن روز آتش و خون♦️ 🔹ادامه... 🔵ما نشنیده گرفتیم، آن‌قدر نگذشت و باز کسی گفت: مأمورها و لولی ها دارند می‌آیند. اعلام کردند که درها را کلون بزنند. گمانم مرحوم صالحی گفت. در شبستان‌ها و صفه‌ها را بستند. من از پنجره دیدم چندین نفر پاسبان و لولی رفتن روی بام و دورتادور ایستادند. 🔻پاسبان‌ها با لباس نظامی و لولی ها هم که لباس خودشان را پوشیده بودند که مثل کردها لباس می‌پوشند. غُربتی و شرور بودند. گردنه می‌گرفتند. یعنی راهزن بودند. از دیوار مردم بالا می‌رفتند. برای خودشان نوچه داشتند و عباس پهلوان سردسته شان بود. زنجیر پاره می‌کرد. گاو می‌کشت. برای آدم‌های شاه همیشه عده‌ای پشت سرش بودند. 🔻سر و صدایشان را از میدان مشتاق شنیدم. بنزین پاشیدند روی موتور و دوچرخه مردم رو آتش زدند. بوی لاستیک آمد توی مسجد بعد گاز انداختن میان ما، یک بویی می‌داد که آدم غش می‌کرد. دود سفید می‌داد و چشم‌ها را می‌سوزاند. بعد بنا کردند به زدن مردم، هم لولی ها می‌زدند و هم پاسبان‌ها! وقتی نتیجه نگرفتند، وارد مسجد شدند. عده‌ای از زیر دست و پایشان در رفتند‌، آتش شعله کشید و گرفت سر و لباس مردم و فرش و زیلوی مسجد را. عده‌ای از پنجره‌ها فرار کردند. لولی ها می‌زدند، جوان‌های ما مقابله می‌کردند. ما شیون می‌کردیم. 🔻چند نفر از مأمورها و لولی ها ایستاده بودند دم درها و می‌گفتند: بگویید جاوید شاه... اگر کسی می‌گفت، چوب نمی‌خورد. مردم کفش و لباسشان را فراموش کرده بودند. بعد تیراندازی کردند و باقدرت جوپاری را در صحن مسجد زدند پاسبانی از روی بام تیراندازی کرد و این بنده خدا را زد و وقتی با قدرت نقش زمین شد، شیون مردم به آسمان هفتم رفت. من دیگر نفهمیدم چطور از مسجد زدم بیرون. مردم یک طرف شعار می‌دادند و لولی ها طرف دیگر. جنگ‌وگریز بود از چند طرف مسجد آتش شعله می‌کشید یا موتورها می‌ترکید. 🔷آمدم خانه و دیدم از علی خبری نیست. برگشتم و تا پشت صفه پرس‌وجو کردم. کسی نمی‌دانست علی کجا رفته. به خود گفتم: بچه‌ام یا تیر خورده و یا زیر پا مانده و توی آتش سوخته. ظهر بود که علی برگشت تا او را دیدم زدم زیر گریه... 🔻مأمورها مسجد را لاک و مهر کردند تا یکماه در مسجد بسته بود تا بالاخره در مسجد را باز کردند و مردم سرازیر شدند. دیگر هر روز سخنرانی بود. مردم شعار می دادند. علی هم بین آنها بود. تا اینکه امام آمد و انقلاب پیروز شد.
🔻کتک خور...! 🔻 🔵گروهک ها... در شکنجه کردن خیلی بی رحم بودند. شهید مهدی کازرونی شب ها می آمد  و بچه‌ها راقسم می‌داد که من راکتک بزنید.   وقتی حسابی کتک می خورد بلند می شد و می گفت: خدایا شکر که هنوز طاقت شکنجه ی گروهک ها را دارم. بااینکه حاج مهدی بسیار قوی بود؛ ولی هر چند وقت یک بار خودش را باکتک خوردن آزمایش میکرد تا طاقتش را در برابرشکنجه بسنجد. 🔹راوی: حمید شفیعی 🔷شرح عکس: شهیدکازرونی پشت سر حاج قاسم، به ما خیره شده است. @shahidmostafamousavi
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀روایتی از غسل پیکر شهید سلیمانی و شهدای جبهه مقاومت 🔵شبی که قرار بود شهدا را به اهواز بیاورند، با دوستانم ‌در فرودگاه ‌در تماس بودم و آنها گفتند هنوز پیکرهای شهدا را به اهواز نیاورده‌اند.خودم را به بیمارستان نفت اهواز رساندم. انگار یک کسی به من می‌گفت همین جا بمان. 🔷زمانی که شهدا را آوردند دیگر در حال خودم‌ نبودم، ‌زیر تابوت پیکرهای شهدا رفتم و خدا را هزاران بار شکر کردم. زمانی که به سالن بیمارستان رفتیم هرکسی آنجا بود، همه را بیرون کردند و قرار بود کار DNA را انجام ‌دهند. 🔷یک آقایی من را صدا زد و مسئول غسل پیکر مطهر شهدا شدیم. نخستین شهیدی را که غسل دادم حاج قاسم بود. ‌تمام پیکرها «اربا اربا» بود، انگار صحنه کربلا بود. زمانی که پیکرهای شهدا را غسل می‌دادیم انگار روضه کربلا بود. 🔷هنگامی که به غسل دادن دست مبارک حاج قاسم رسیدم دست حاج قاسم را روی سینه‌ام گذاشتم و گفتم‌ «حاج قاسم دعایم کن عاقبت بخیر بشوم».‌
✊شیرزنان ایرانی✊ ⭕️اولین زن آزادۀ جنگ: اینقدر بعثی‌ها را کتک زدیم تا دلشان برای مردهای ایرانی سوخت 🔹فاطمه ناهیدی اولین زنی که در دفاع مقدس به اسارت نیروهای بعث درآمد می‌گوید: وقتی ‌خواستیم اعتصاب غذا را در اسارت شروع کنیم، عراقی‌ها ‌ریختند داخل سلول و شروع ‌کردند به زدن. ما همیشه دفاع را با هم هماهنگ می‌کردیم. این بار مثلاً یکی گفت: «من ناخن بلند می‌کنم که اگر عراقی‌ها آمدند چنگشان بزنم!» 🔹هرکس کاری گردن ‌گرفت و هم‌زمان حمله ‌کردیم به عراقی‌ها. یکی از بچه‌ها کابل برق را از دست سرباز عراقی کشید و شروع کرد به زدن عراقی‌هایی که درجه‌دار بودند. 🔹بعداً یکی از افسران خودی برایمان تعریف کرد یکی از همین‌هایی که کتک خورده، جلوی سلول یکی از افسرها رفته و گفته بود: «اگر همه زن‌های ایرانی این طوری هستند، دلم به حال مردهای ایرانی می‌سوزد!» مکتب زینبیون شهید حاج قاسم سلیمانی خواهران انقلابی
26.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵ویژه هفته دفاع مقدس/ گفت وگو با پیشکسوتان 🔹روزهای دفاع مقدس از منظر حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر علی عارفی مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه علوم پزشکی کرمان 🔹حدود ۱۴ سال داشت که به جبهه اعزام شد 🔹در عملیات هایی همچون والفجر ۸، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵، کربلای ۱۰، بیت المقدس ۷، والفجر ۱۰ و مرصاد شرکت کرد. 🔹در عملیات کربلای ۴ برای نخستین بار جانباز شد مکتب زینبیون شهید حاج قاسم سلیمانی خواهران انقلابی
🌷حاج قاسم عزیز: 🔵پدرم اهل نماز بود. شاید در آن وقت چند نفر نماز می‌خواندند؛ اما پدرم به شدت تقید به نماز اول وقت داشت. نماز صبح را از روی ستاره و نماز ظهر را از روی سایه تشخیص می‌داد. البته آن وقت کسی به حمد و سوره‌ی کسی کارى نداشت؛ لذا چه‌بسا در نماز غلط‌غلوط زیادی بود. همان‌گونه که به نماز تقید داشت، به حلال و حرام هم همین‌گونه بود. همه‌ی اهل عشیره‌مان او را به درستی می‌شناختند. آن وقتها ایشان مشهد رفته بود و به «مشدی حسن» مشهور بود. زکات مالش را چه در گندم و جو و چه در گوسفندها، به موقع به سیدمحمد میداد. 🔷بمناسبت سالگردوفات پدر شهید حاج قاسم سلیمانی 🔸بخشی از کتاب «از چيزى نمی‌ترسیدم» زندگینامه خودنوشت شهید سلیمانی مکتب زینبیون شهید حاج قاسم سلیمانی خواهران انقلابی