eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
364 دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
17.7هزار ویدیو
210 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 👌 ◀️ یک وقت فکر نکنیم ❌زنا کار ❌شرابخوار ❌حرام خوار بودند نه.......!!!!!!!!! 👈 خوارج فقط و فقط نداشتن.⚠️ ◀️ به قول رهبری، تحلیل سیاسی نداشتند ♨️ داستان "عبدالله بن خباب" به دست خوارج رو شنیدم و یک نکته مهم:👇👇👇 ❌ خوارج " عبدالله و همسرش باردارش را در مسیر بصره به کوفه کردند، چون از شیفتگان امام علی بود، یکی از نزدیکان عبدالله که پنهان شده بود به بالای درخت نخلی رفته بود و ماجرا را تماشا میکرد تعریف میکند که دیدم: سر عبدالله را جدا میکنند سپس شکم او را نیز با شمشیر پاره میکنند😔 و جنین از شکم مادر بیرون میکشند و سر جنین را هم با شمشیر جدا میکنند 👈 به چه جرمی⁉️ آري به جرم.... ع🌸🌸.... بعد کنار آب رفته و وضو میگیرند‼️ راوی میگوید آنقدر طولانی بود که بالای درخت نزدیک بود خوابم ببرد‼️ 😳بعد از نماز‼️ نزدیک درخت خرما می آیند👇👇 خرمایی از درخت به زمین می افتد، یکی از خرما رو برداشته و میخورد، که یکی دیگر از سرش فریاد میکشد و میگوید که چه میکنی مردک از کجا میدانی که صاحب درخت راضی است‼️ مرد خرما رو از دهان بیرون انداخت... ♨️ نکته رو داشتید:👇 ⏪ به مال حرام حساس بودند‼️ ⏪نماز طولانی میخواندند‼️ ولی ⚠️ تحلیل سیاسی نداشتند⚠️ 👈 جنگ شمشیر به روی امام جامعه کشیدند و علی(ع) رو مجبور به حکمیت کردند. 👈و بعد از هم که دیدند فریب خوردند باز،رو در روی ایستادند️ 👈قاتل علی(ع)کافر نبود... زمانی در کنار علی(ع)شمشیر میزد‼️ ابن ملجم پس از به خلافت رسیدن علی(ع)با او بیعت کرد در جنگ در کنار او جنگید ⚠️اما پس از جنگ صفین و پایان حکمیت به پیوست.️ ◀️👈ابن ملجم لعین در جنگ با علی(ع) نبرد کرد و از معدود افراد بازمانده از این جنگ بود.️ ع فرمودند : تا صبح قیامت ملائکه ابن ملجم را لعن میکنند ⏪ فاصله و این گونه بهم نزدیک است 😳سابقه دار بودن و کنار امام علی علیه السلام بودن، دلیل بر سعادت نیست❌ با علی(ع) ماندن است.✅ تاریخ و سرگذشت صحابه در اسلام را که بخوانیم امروز را بهتر میتوانیم درک کنیم‼️ https://eitaa.com/shahidmostafamousavi
شب پانزدهم ماه ✅ 4 رکعت (۲نماز دورکعتی)، در رکعت اول هر دو نماز بعدازحمد، 50بار سوره توحید و در رکعت دومِ هردونماز، بعدازحمد 25بار سوره توحید ❗️پاداش این نماز طبق روایت: خداوند گناهش را در چشم به هم زدنی می آمرزد هرچند به تعداد کف دریا و به تعداد ریگ‌های بیابان و تعداد ستارگان آسمان و تعداد برگ درختان باشد. 📚بحارالأنوار، ج۹۷، ص۳۸۳ به نقل از اربعین شهید نقل از علیه السلام
دو رکعتی و ساده شب های ✅ 2 رکعت نماز، در هر رکعت بعدازحمد، 7بار سوره توحید، و بعد از نماز 70 بار استغفرالله و اتوب الیه ❗️پاداش این نماز طبق روایت: بعد از نماز از جایش تکان نمی‌خورد، مگر آنکه خداوند او و پدر و مادرش را می‌آمرزد، و خداوند ملائکه ای را مبعوث می‌کند که تا سال بعد برای وی حسنات می‌نویسند، و ملائکه‌ای را سوی بهشت می‌فرستد تا برای او درختان کاشته، قصرها بنا کرده،
هدایت شده از نیایش
ساده شب بیست و چهارم ماه ✅ 8 رکعت نماز با هر سوره ای که می‌خواهید ❗️ثواب این نماز طبق روایت: ثواب کسی را خواهد داشت که به حجّ و عمره رفته است. 📚بحارالأنوار، ج97، ص384 به نقل از اربعین شهید نقل از امیرالمؤمنین علیه السلام @Niaiesh
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
بخونید ✍وصیت نامه اول شهید:  بسم الله الرحمن الرحیم  📌همسرم ! راه را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای وجود ندارد... 📝ملیحه جان همانطوری که میدانی است.اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود است که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. 📌ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از و استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن.هر چه که بخواهی در هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله که به خدا داری. 📎👌ملیحه جان به خدا قسم به و نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد،اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن. 👈 تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه. 📎هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر از کسی ناراحت نشو. 📌ملیحه جان در این دنیا فقط ، ، ، . 📎👈 تا می تونی به مردم کمک کن ، کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده‼️ 📎تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . . 📌ملیحه به قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد . 📌👈ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه کنی، به همه کنی ،در پاک بودن است و . 📎اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون درس بخون👌 خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما بخون . را هرگز فراموش نکن✌️ 👈همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه عزیز بوده و در زندگی خواهد بود . . . ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن . ✍وصیت نامه دوم شهید: بسم الله الرحمن الرحيم  📎👈انا لله و انا اليه راجعون  ، تو را به (عج) (عج) را نگهدا... 📌به خدا قسم من از و وصيت نامه بنويسم‼️😔 ✍حال سخنانم را براي در چند جمله انشاالله خلاصه مي کنم .  👌✊خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را قرار بده😭 👈 ، همسر و فرزندانم را به تو مي سپارم .  💔 ، در اين دنيا چيزي ندارم ، هرچه هست از آن توست .  👈پدر و مادر عزيزم ، ما خيلي به اين انقلاب بدهکاريم .  عباس بابايي  22/4/61  21 ماه مبارک رمضان
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 👈((تلقین)) 🌾با یک روز تاخیر، مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن. بی بی رو بردیم و از اونجا مستقیم ، همه سر خاک منتظر بودن. 🍂چشمم که به قبر افتاد، یاد آخرین شب افتادم و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم. لعن آخرش مونده بود، با اون سر و وضع خاکی و داغون، پریدم توی قبر. 🌾ـ بسم الله الرحمن الرحیم … اللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى و … پدرم با عصبانیت اومد جلو تا من رو بکشه بیرون، که دایی محمد جلوش رو گرفت. لعن تموم شد، رفتم . – اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلٰى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظیمِ رَزِیَّتى اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ 🍂صورت خیس از اشک، از سجده بلند شدم. می خواستم بیام بیرون که دایی محمد هم پرید توی قبر، دستم رو گرفت. و به دایی محسن اشاره کرد. – مادر رو بده. 🌾با هم دیگه بی بی رو گذاشتیم توی . دستش رو گذاشت روی شونه ام. ـ من میگم تو تکرار کن، بخون یکی از بین جمع صداش رو بلند کرد: ـ بچه است، دفن میت شوخی بردار نیست. 🍂و دایی خیلی محکم گفت: ـ بچه نیست، لحنش هم کامل و صحیحه. و با محبت توی چشم هام نگاه کرد. ـ میگم تو تکرار کن، فقط صورتت رو پاک کن، اشک روی میت نریزه . ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 👈(( بزرگ ترین مصائب)) 🌾حال و روزم خیلی خراب بود. دیگه خودم هم متوجه نمی شدم، راه می رفتم از چشمم اشک می اومد. خرما و حلوا تعارف می کردم، از چشمم اشک می ریخت. از خواب بلند می شدم، بالشتم خیس از اشک بود. همه مصیبت خودشون رو فراموش کرده بودن و نگران من بودن. 🍂ـ این آخر سر کور میشه، یه کاریش کنید آروم بشه. 🌾همه نگران من بودن، ولی پدرم تا آخرین لحظه ای که ذهنش یاریش می کرد، متلک های جدیدش رو روی من آزمایش می کرد. این روزهای آخر هم که کلا، به جای مهران، نارنجی صدام می کرد. 🍂البته هر وقت چشم دایی محمد رو دور می دید. نمی دونم چرا ولی جرات نمی کرد جلوی دایی محمد سر به سرم بزاره. 🌾هر کسی به من می رسید به نوبه خودش سعی در آروم کردن من داشت. با ، با ، با… اما هیچ چیز دلم رو آرام نمی کرد. بعد از چند ساعت تلاش، بالاخره خوابم برد. ای بود سوت و کور، ای کنار دیوار نشسته داشت می خوند. نماز که به آخر رسید، آرام و سرش رو بالا آورد. 🍂ـ آیا مصیبتی که بر شما وارد شد، بزرگ تر از مصیبتی بود که در بر ما وارد شد؟ 🌾از خواب پریدم، بدنم یخ کرده بود، صورت و پیشانیم از عرق خیس شده بود، نفسم بند اومده بود، هنوز به خودم نیومده بودم که صدای اذان صبح بلند شد. 🍂هفتم مادربزرگ بود و سخنران بالای . چند کلمه ای درباره نماز گفت و گریزی به کربلا زد. 🌾 “سلام الله علیها” با اون مصیبت عظیم، که برادران شون رو جلوی چشم شون کردن، پسران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن، پسران برادرشون رو جلوی چشم شون شهید کردن، اون طور به ها حمله کردن و اون فاجعه عظیم رو رقم زدن، حتی یک نمازشون به تاخیر نیوفتاد. حتی یک شب نماز شب شون فراموش نشد. چنین روح عظیمی داشتند این بانو و سرور بزرگوار هنوز تک تک اون کلمات توی گوشمه اون خواب و اون کلمات و صحبت های سخنران 🍂باز هم گریه ام گرفت، اما این بار اشک های من از داغ و دلتنگی بی بی نبود، از شرم بود. شرم از روی خدا، شرم از ام المصائب و سرورم زینب. من، ۷ شب، نماز شبم ترک شده بود. در حالی که هیچ کس، عزیز من رو مقابل چشمانم تکه تکه نکرده بود. . 🌾از این قسمت زندگی مهران قصه ے ما به عشق عمه جان زینب سلام الله علیها زندگی میکنه … . ✍ادامه دارد...... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺°☆°🌺°☆°🌺°☆°🌺°☆°🌺 📚داستان زیبا ازسرنوشت واقعی : ( این آیات کتاب حکیم است) 🌷تلفن رو که قطع کرد ... بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم ... بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم ...  🌷نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت ...  - آقا جون ... چه کار کنم؟ ... من اهل چنین محافلی نیستم... تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که از ...  🌷گریه ام گرفت ... ـ به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ... 🌷دلم گرفته بود ... فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه ... و معلق موندن بین زمین و آسمون ... 🌷می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه ... اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم ... یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه ...  🌷سر در گریبان فرو برده ... با خدا و امام رضا درد می کردم ... سرم رو که آوردم بالا ... روحانی سیدی با ریش و موی سفید... با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند ... 🌷آرامش عجیبی توی صورتش بود ... حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد ... بلند شدم رفتم سمتش ...  🌷ـ حاج آقا ... برام استخاره می گیری؟ ... سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد ... 🌷ـ چرا که نه پسرم ... برو برام قرآن بیار ...  🌷قرآن رو بوسید ... با اون دست های لرزان ... آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش ... آیات سوره لقمان بود ...  🌷ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... الم ... این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران ... همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند ... 🌷 آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ...  🌷از حرم که خارج شدم ... قلبم آرام آرام بود ... می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم ... 🌷 از آخرتم می ترسیدم ... اما بیش از اون ... برای از دست دادن خدا می ترسیدم ... و این آیات ... پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود ... 🌷ـ حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ...  °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((تو خدا باش)) 🌷بالای کوه، از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم. دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و می گفتم، که یهو کامران با هیجان اومد سمتم 🌷– آقا مهران، پاشو بیا، یار کم داریم.نگاهی به اطراف انداختم. – این همه آدم، من اهل پاسور نیستم. به یکی دیگه بگو داداش – نه پاسور نیست؟ ، خدا می خوایم. بچه ها میگن: تو خدا باش. 🌷دونه توی دستم موند، از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد می زد. – من بلد نیستم، یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه. اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت. 🌷– فقط که حرف من نیست، تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی. هر بار که این جمله رو می گفت، تمام بدنم می لرزید. شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما خدا، برای من، فقط یک کلمه ساده نبود. 🌷عشق بود، هدف بود، انگیزه بود، بنده خدا بودن، برای خدا بودن صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش زده بودن. – سینا، بچه ها، این نمیاد. 🌷ریختن سرم و چند دقیقه بعد، منم دور آتش نشسته بودم. کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد. 🌷برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم و کامرانی که چند وقت پیش، اونطور از من ترسیده بود، حالا کنار من نشسته بود و توی این چند برنامه آخر هم، به جای همراهی با سعید، بارها با من، همراه و هم پا شده بود. 🌷– هستی یا نه؟ بری خیلی نامردیه دوباره نگاهم چرخید روی کامران، تسبیحم رو دور مچم بستم. – بسم الله 🌷تمام بعد از ظهر تا نزدیک مغرب رو مشغول بازی بودیم. بازی ای که گاهی عجیب، من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت. 🌷به آسمون که نگاه کردم، حال و هوای پیش از اذان مغرب بود. وقت بود و تجدید وضو بچه ها هنوز وسط ✍ادامه دارد...... @shahidmostafamousavi 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
☀️ 💠 فٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَىٰكُمۡۚ نِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِيرُ 🔸بدانيد كه خدا سرپرست و يار شماست؛ چه نيكو سرپرست و چه نيكو ياورى‏ 📗انفال آیه 40 🆔 @shahidmostafamousavi
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم...! ما را به دوستان خود معرفی کنید موسوی شهیدمدافع_ حرم @shahidmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545