eitaa logo
شمیم آشنا
16.6هزار دنبال‌کننده
38هزار عکس
7.6هزار ویدیو
317 فایل
🗂 بزرگترین مرجع کلیپ های کوتاه مهارت های زندگی مشترک و تربیت فرزند و محتوای سبک زندگی در کشور 👤 @AshenaOnline ادمین 🆔 http://sapp.ir/Shamimeashena سروش 🆔 https://eitaa.com/shamimeashena ایتا 🆔 https://rubika.ir/shamimeashenarubika روبیکا
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️مرده آن است که نامش به نکویی نبرند 🔸می‌گفتند من شبیه جوانی‌های او هستم، ولی برایم سخت بود در ذهنم چین‌وچروک‌های صورت نرمش را حذف کنم و ببینم چه شکلی بوده است. مادر مادر پدرم بود و خیلی دوستش داشتم. یکی از خوبی‌های بچه ارشد خانواده بودن این است که بعضی از بزرگ‌ترهای خانواده را قبل از فوتشان دیده‌ا،ی اما خواهرها و برادرهای کوچکت نتوانسته‌اند آن‌ها را ببینند. یکی از آن‌ها همین مامان‌بزرگ قشنگم «گوهر» بود که من باهاش کلی خاطره دارم و خواهر کوچکم حتی او را ندیده است و مطمئنم اگر او را می‌دید عاشقش می‌شد و مثل ما جَدّه» صدایش می‌زد فکر کن کنار تو و دخترعموهایت پیرزنی چشم آبی نشسته است که هیچ دندانی ندارد و درعین‌حال دارد با شماها پفک می‌خورد و انگار نه انگار که صدسالگی را رد کرده است. لابد شما هم شنیده‌اید که بوها خاطره‌انگیز هستند. برای من بوی خوش آتش و غذای دودی، بوی جده را می‌دهد و لباس‌هایش که کنار آتش می‌نشست و مثل قدیم روی آتش غذا می‌پخت. جده خیلی دوست داشت که مستقل باشد. برای همین هم در کلبه‌ای کوچک کنار حیاط دامادش (بابابزرگم) زندگی می‌کرد یعنی هم می‌خواست تنها نباشد و هم می‌خواست مستقل باشد. شنیده بودم شوهرش را در اوج جوانی از دست داده بود و بعدش تا آخر تنها زندگی کرد و مادربزرگم تنها بچه‌اش بود. از جالب‌ترین ویژگی‌های ننه گوهر این بود که دوست نداشت فراموش شود و به خاطر همین دوست داشت اسم خودش را روی من بگذارند. وقتی مامانم و بابام اسمم را گوهر نگذاشتند، شاید جده یک کوچولو به دل گرفت، ولی بعدش گفت این بچه اسم مرا ندارد ولی چشم‌های مرا چرا. آخرش هم جده وقتی از دنیا رفت، به آرزویش رسید و فراموش نشد؛ نه‌تنها در دل خانواده و نوه و نتیجه‌هایش فراموش نشد که در دل اهالی شهرش نیز ماندگار شد. داستان ماندگاری نام و یاد جده این بود که یک روز بعد از نماز ظهر که داشت از مسجد برمی‌گشت و با عصای چوبی‌اش کوچه‌های شیب‌دار روستای ییلاقی‌مان چورته را که یکی از روستاهای دهستان جنت رودبار رامسر است، طی می‌کرد، خسته شد و روی تخته‌سنگی نشست تا خستگی درگند. همان موقع عکاسی حرفه‌ای به نام آقای جلال افتخاری از آن‌طرف‌ها رد می‌شد. جده را دید و با او خوش‌وبشی کرد و این عکس را از او گرفت. مدتی بعد این عکس در ابعاد خیلی بزرگ چاپ شد و به دیوار پله‌برقی پاساژ تنکابن نصب شد و این‌جوری شد که جده دوست‌داشتنی ما به آرزویش رسید! حالا اگر شما هم با خواندن این یادداشت جده من را در ذهن تصوّر کردید یادش را تازه کنید و برایش فاتحه بخوانید تا بداند که هیچ‌وقت فراموش نمی‌شود. ✍️معصومه امین رستمی 🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena