•
.
روزگار همیشہ بر یك قرار نمۍماند.
روز و شب است روشنے دارد تاریکۍ دارد.
پایین داردبالا دارد. کم دارد بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تـمام
میشود. بھـــار میآید
-
در فصل برف و باران سنگھا از شدت
سرمـٰا بھ خـود میلرزند . . و میشکنند
آسمان تیرھ و تار از برکت وجود فصل
زمستان سفیدپوش مۍشود دانھهایِ
برف مانند قطرات اشکے کھ از چشـم
ابر میبارند بہ زمین میریزند گویـے کھ
زمین از دانہهایِبرف فرش شدھ🧣(: